فیک گنگ مافیایی سیاه ادامه پارت 21
_: ㄴㄴ (نه)...سومی نباید شرمنده باشی...برعکس من باید ازت ممنون باشم...شاید زندگی پر تجملی داشتم همه چی زیر دستم بود ولی خیلی خسته کننده بود برنامه ریزی و قرارداد های معامله و نقشه برای قتل و خرید و فروش محموله ها باید حواسم به همه اینها میبود...میدونی مافیا بودن یعنی نشون میده نمیتونی با ترسات مبارزه کنی و زور گفتن و زورگویی رو برای توجیه خودت انتخاب کردی...من همیشه ترس اینو داشتم که دوباره اتفاقی که توی بچگیم افتاده دوباره تکرار بشه...پس مافیا بودن رو انتخاب کردم که هیچ کس حتی جرأت اینکه به نوک پاهام نگاه کنه هم نداشته باشه چه برسه مثل تو بخواد کل باندم رو نابود کنه
+: الان داری بهم تیکه میدازی؟!
_: نه بابا...منظورم اینه که تو با کاری که کردی بهم نشون دادی با ترسام یه بار برای همیشه روبرو بشم...و نمیشه همه چی رو با زور درست کرد...تو بهم نشون دادی شجاعت خودش به تنهایی یه قدرت فوق العاده هست که نابود نشدنی هست...اونم تا وقتی که ارادت رو از دست ندی
+: نه بابا...تو بلد بودی حرفای قشنگ بزنی و ما نمیدوستیم
_: این الان تیکه بود دیگه نه؟
+: اره این تیکه بود ㄱㄱ (خنده)
_: ㄱㄱ (خنده)
ویو تهیونگ
حالا باید یه حرکتی بزنم...مممم...اره خودشه...
_: سومی...میتونم یه خواستی ازت داشته باشم؟
+: چه درخواستی؟
_: من با چندتا از کارکن های فست فودی به یه پارتی دعوت شدیم...راستی میخوام جونگکوک هم زنگ بزنم چند روز پیش تلفنی بهش زنگ زدم...راستش میخوام که تو هم همراه من برای
+: یعنی همراهیت کنم؟!
_: اره
+: خب این کمترین کاری هست که میتونم برات کنم و قراره بیشتر برات جبران کنم...باشه قبوله...فقط جونگکوک بگو اگه شماره نامجون رو داره بگو اونم بیاد...البته شاید اون اینجا نباشه
_: اره از جونگکوک پرسیدم حال نامجون رو گفت که توی فرانسه یه کسب و کاری برا خودش راه انداخته و راضی هم هست...شاید نتونه بیاد...ولی جونگکوک توی یکی از شهر هلی شمالی ایتالیا هست پارتی سه روز دیگه هست...بهش بگم یه روزه خودشو میرسونه...بفهمه توهم هستی خیلی خوشحال میشه
+: حیف شد که نامجون نمیتونه بیاد...دوست داشتم به یاد قبلا ها دور هم بشینیم و قهوه بخوریم...خب دیگه من باید برم...اوه...اوه...دوساعت دیگه با افسر قرار دارم...من میرم فعلا...لوکیشن پارتی رو به این شماره برام بفرسد...حتما میام
㋛🄴🄽🄳㋛
+: الان داری بهم تیکه میدازی؟!
_: نه بابا...منظورم اینه که تو با کاری که کردی بهم نشون دادی با ترسام یه بار برای همیشه روبرو بشم...و نمیشه همه چی رو با زور درست کرد...تو بهم نشون دادی شجاعت خودش به تنهایی یه قدرت فوق العاده هست که نابود نشدنی هست...اونم تا وقتی که ارادت رو از دست ندی
+: نه بابا...تو بلد بودی حرفای قشنگ بزنی و ما نمیدوستیم
_: این الان تیکه بود دیگه نه؟
+: اره این تیکه بود ㄱㄱ (خنده)
_: ㄱㄱ (خنده)
ویو تهیونگ
حالا باید یه حرکتی بزنم...مممم...اره خودشه...
_: سومی...میتونم یه خواستی ازت داشته باشم؟
+: چه درخواستی؟
_: من با چندتا از کارکن های فست فودی به یه پارتی دعوت شدیم...راستی میخوام جونگکوک هم زنگ بزنم چند روز پیش تلفنی بهش زنگ زدم...راستش میخوام که تو هم همراه من برای
+: یعنی همراهیت کنم؟!
_: اره
+: خب این کمترین کاری هست که میتونم برات کنم و قراره بیشتر برات جبران کنم...باشه قبوله...فقط جونگکوک بگو اگه شماره نامجون رو داره بگو اونم بیاد...البته شاید اون اینجا نباشه
_: اره از جونگکوک پرسیدم حال نامجون رو گفت که توی فرانسه یه کسب و کاری برا خودش راه انداخته و راضی هم هست...شاید نتونه بیاد...ولی جونگکوک توی یکی از شهر هلی شمالی ایتالیا هست پارتی سه روز دیگه هست...بهش بگم یه روزه خودشو میرسونه...بفهمه توهم هستی خیلی خوشحال میشه
+: حیف شد که نامجون نمیتونه بیاد...دوست داشتم به یاد قبلا ها دور هم بشینیم و قهوه بخوریم...خب دیگه من باید برم...اوه...اوه...دوساعت دیگه با افسر قرار دارم...من میرم فعلا...لوکیشن پارتی رو به این شماره برام بفرسد...حتما میام
㋛🄴🄽🄳㋛
۵.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.