پارت ۱۱ بیمار دوست داشتنی

🖤ات:اومدم خونه که دیدم همه جا تاریکه ترسیدم صدای ترسناک میومد یهو در از پشت سرم بسته شد مسه سگگگگ تر سیدم داشتم گریه میکردم که یهو چراغاروشن شد دیدن بله آقای کوک با یه کیک تودستش داره بهم میخنده
کوک:وای خدا چقدر ترسیدی ها حالا بیا کیک رو فوت کن که گشنمه بدو
ات:خیلی نامردی داشتم سکته میکردم
کوک:اشکال نداره
ات:عصبانی وبا حرص رفتم شمع رو فوت کردم
کوک:عه دیونه اهنگ تولد نخوندن هنوز
ات:خوب به من چه
کوک:دوباره روشن کردم اهنگ تولد خوندم واسش تولد تولد (بقیش رو خودتون بلدین من حالا ندارم) بعد دوباره فوت کرد
ات:دستمو کردم تو کیک زدم تو صورتش
کوک:تعجب
ات:حقته تلافی اون کارت
کوک کیک به دست دنبال ات میکرد که یهو پخش زمین شد همه کیکا مالید زمین
ات:آخی شامتو خراب کردی(با خنده)
کوک:ای خدااااااااااااااا من گشنمهههه
ات:من که حال ندارم غذادرست کنم امشب نوبت توعه
کوک:یه املت مشتی میزنم حال کنی
ات:ایششش این همه غذایادش بده آخر املت بزاره جلوت
کوک:اوه راستی کادت
ات:آخ جون کادو
از زبان ات
کادو ورداشتم باز کردم یه دستبند خوشگل بود
کوک:این اینو ولی مردونش رو واسه خودم گرفتم ست شیم
ات:عررر مرسی
بعد ات پرید بغل کوک
کوک:ات گفتم ما۱ساله داریم باهم زندگی می‌کنیم خواستم یه چیزی رو بهت بگم
ات:بگو راحت باش
کوک:من.....🖤

من که میدونم میدونید چی میخواد بگه ولی بازم.
یعنی کوک چی میخواد به ات بگه