《رومان دریای آبی 》
《رومان دریای آبی 》
پارت 28
ات .......
وقتی بیدار شدم احساس تنگی نفس میکردم
انگار یه چیزی روی شکمم روفشار میداد وقتی چشمامو باز کردم
دستای جیمین دوره کمرم حلقه بود نفسم بند اومده
نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم
به سمتش برگشتم و به صورت غرق در خوابش نگاه میکردم
بیخیال فکرای که توی ذهنم بود شدم
و سرمو روی سینه جیمین گذاشتم و به صدای قلبش گوش میکرد
از هر موسیقی توی دنیا برام قشنگ تر بود اصلا نمیخواستم این لحضه تموم بشه همیطور سرم روی سینه جیمین بود
که چشمام دوباره گرم خواب شد
《دوساعت بعد》
ات با صدای فردی دوباره از خواب بیدار شد
چشماش بسته بود میترسید اگه چشماش رو باز کنه توی توی همون حالت باشه
آروم یکی از چشماش رو بازم کرد و با جاب خالی جیمین مواجه شد
روی تخت نشست و با خودش گفت
" یعنی خواب دیدیم "
از روی تخت بلند شد و بعد از برداشتن حوله اش به سمت حمام رفت
وقتی به حمام رسید درش باز شد
و جیمین با یه حوله دوره کمرش از حمام بیرون اومد و توی یه قدمی ات
ایستاده بود جیمین سرش رو بالا آورد و با صورت متعجب ات مواجه شد
ات زبونش بند اومده بود و قفد به جیمین نگاه میکرد
که جیمین با نیشخند که روی لبش بودگفت
جیمین : اگه نگاه کردنت بهم تموم شده میشه بری کنار میخوام رد بشم
ات که انگار تازه متوجه وضعیت شده بود زود صورتش
رو برگردوندن و با لکنت گفت
ات : نه...اصلان ...اینجوری...نیست.... راستش.. نمیدونستم....تو توی حمام هستی...
جیمین که درحال پوشیدن پیراهنش بود با گفت
جیمین : حتما همینطوره
ات بدون اینکه به سمتش برگرده زود وارد حمام شد و درو بست و بهش
تکیه داد دستشو روی قلبش گذاشته بود و با خوداش گفت
"وای من چیکار کردم مردم از خجالت حالا چطور توی روش نگاه کنم
اصلا چرا اونجوری بهش خیره شده بودم اوففف"
جیمین که توی همون حالت ایستاده بود بخاطر اینکه این دوختره زیادی خجالتی بود خنده کرد و بعد از پوشیدن لباسش از اوتاق خارج شد
و به سمت سالون رفت و با مادرش که روی یکی از مبل های
سالون نشسته بود نگاه کرد و میخواست از خونه خارج بشه که با صدای مادرش به سمتش برگشت
م/جیمین : پسرم بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
جیمین به سمت مادرش رفت و کنارش نشست
م/جیمین : فکرا تو کردی
جیمین به مبل تکیه داد و گفت
جیمین ؛ در مورد چی
م/جیمین : مگه بهت نگفتم به اون دوختر نزدیک میشی یا خودم یه کاری میکنم تا بهش نزدیک بشی
جیمین از روی مبل بلند شد
جیمین : اون موضوع به من و ات مربوط میشه نمیخوام دخالتی توی این موضوع داشته باشید
جیمین بعد از گفتن این حرف از به سمت در رفت و از خونه خارج شد
به سمت شرکتش حرکت کرد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
پارت 28
ات .......
وقتی بیدار شدم احساس تنگی نفس میکردم
انگار یه چیزی روی شکمم روفشار میداد وقتی چشمامو باز کردم
دستای جیمین دوره کمرم حلقه بود نفسم بند اومده
نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم
به سمتش برگشتم و به صورت غرق در خوابش نگاه میکردم
بیخیال فکرای که توی ذهنم بود شدم
و سرمو روی سینه جیمین گذاشتم و به صدای قلبش گوش میکرد
از هر موسیقی توی دنیا برام قشنگ تر بود اصلا نمیخواستم این لحضه تموم بشه همیطور سرم روی سینه جیمین بود
که چشمام دوباره گرم خواب شد
《دوساعت بعد》
ات با صدای فردی دوباره از خواب بیدار شد
چشماش بسته بود میترسید اگه چشماش رو باز کنه توی توی همون حالت باشه
آروم یکی از چشماش رو بازم کرد و با جاب خالی جیمین مواجه شد
روی تخت نشست و با خودش گفت
" یعنی خواب دیدیم "
از روی تخت بلند شد و بعد از برداشتن حوله اش به سمت حمام رفت
وقتی به حمام رسید درش باز شد
و جیمین با یه حوله دوره کمرش از حمام بیرون اومد و توی یه قدمی ات
ایستاده بود جیمین سرش رو بالا آورد و با صورت متعجب ات مواجه شد
ات زبونش بند اومده بود و قفد به جیمین نگاه میکرد
که جیمین با نیشخند که روی لبش بودگفت
جیمین : اگه نگاه کردنت بهم تموم شده میشه بری کنار میخوام رد بشم
ات که انگار تازه متوجه وضعیت شده بود زود صورتش
رو برگردوندن و با لکنت گفت
ات : نه...اصلان ...اینجوری...نیست.... راستش.. نمیدونستم....تو توی حمام هستی...
جیمین که درحال پوشیدن پیراهنش بود با گفت
جیمین : حتما همینطوره
ات بدون اینکه به سمتش برگرده زود وارد حمام شد و درو بست و بهش
تکیه داد دستشو روی قلبش گذاشته بود و با خوداش گفت
"وای من چیکار کردم مردم از خجالت حالا چطور توی روش نگاه کنم
اصلا چرا اونجوری بهش خیره شده بودم اوففف"
جیمین که توی همون حالت ایستاده بود بخاطر اینکه این دوختره زیادی خجالتی بود خنده کرد و بعد از پوشیدن لباسش از اوتاق خارج شد
و به سمت سالون رفت و با مادرش که روی یکی از مبل های
سالون نشسته بود نگاه کرد و میخواست از خونه خارج بشه که با صدای مادرش به سمتش برگشت
م/جیمین : پسرم بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
جیمین به سمت مادرش رفت و کنارش نشست
م/جیمین : فکرا تو کردی
جیمین به مبل تکیه داد و گفت
جیمین ؛ در مورد چی
م/جیمین : مگه بهت نگفتم به اون دوختر نزدیک میشی یا خودم یه کاری میکنم تا بهش نزدیک بشی
جیمین از روی مبل بلند شد
جیمین : اون موضوع به من و ات مربوط میشه نمیخوام دخالتی توی این موضوع داشته باشید
جیمین بعد از گفتن این حرف از به سمت در رفت و از خونه خارج شد
به سمت شرکتش حرکت کرد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
۵۲۶
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.