(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۲۱
(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۲۱
هوسوک : این دست تو چیکار میکنه (با داد)
ا/ت : عاا....
ا/ت : من .. خب این توی کتابخونه بود منم خوندمش
هوسوک : جاش کجا بودد(با داد)
ا/ت : خب ... توی یه دریچه که قفل بود
هوسوک : (نفسشو میده بیرون و عصبی میگه)... وقتی که قفله یعنی نباید بری دورش یعنی نباید بهش دست بزنی یعنی نباید بری دور حریم خصوصیه من
ا/ت :(آب گلوشو قورت میده).. من .... من ...واقعا متاسفم که رفتم دورش و خوندمش
هوسوک : .... باشه .........
.......برو
ویو ا/ت : در این حد حساسه روش
ولی ... چرا منو نمیشناسه
اینقدر تغییر کردم؟
البته که منم اولش نشناختمش
......
و رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان اب خوردم
هوسوک هم توی پذیرایی جای من نشسته بود و نگاه به کتابه میکرد و هر صفحه رو با حسرت ورق میزد
...
تصمیم گرفتم براش یچی درست کنم یچی که اون روزا عاشقش بود
نسکافه اون عاشق نسکافه ی تلخه( اینو از روی علاقه ی خودم گفتم منم عاشق نسکافه ی تلختم)
...
براش درست کردم و بردم
ا/ت : اهم ... چیزه نسکافه میخوری
هوسوک : نه
ا/ت : نسکافه ی تلخه ها
هوسوک : پس میخورم
ویو ا/ت : منم کنارش نشستم
....
........
هوسوک : چیشدی تو
تو بعد دوهفته یه لیوان اب هم دست من ندادی حالا نسکافه برام درست کردی
اصلن از کجا میدونی من نسکافه تلخ دوست دارم
ا/ت : عاااااااا....مممم .....خبب .. چون مردا نسکافه تلخ دوس دارن دیگه تو دوس نداری
اوکی بده ببرم
هوسوک : نه نمیدم
ا/ت : هرجور راحتی
.....
.........
ا/ت : عامم میشه ... میشه یچی بپرسم؟
هوسوک : ... خب بپرس
ا/ت : رو به روش نشستم و گفتم
تو.... تو تاحالا ....عاشق شدی
هوسوک :(تعجب میکنه از این سوال ا/ت) ... چرا میپرسی؟
......
چیه نکنه عاشقم شدی(پوزخند)
بهتره عاشق نشی چون من هر روز با یکیم
ا/ت : عا نه این فقط یه سواله
هوسوک : ... همم ... خب من عاشق یکی شدم
خب بزارمتون تو خماری؟
هوسوک : این دست تو چیکار میکنه (با داد)
ا/ت : عاا....
ا/ت : من .. خب این توی کتابخونه بود منم خوندمش
هوسوک : جاش کجا بودد(با داد)
ا/ت : خب ... توی یه دریچه که قفل بود
هوسوک : (نفسشو میده بیرون و عصبی میگه)... وقتی که قفله یعنی نباید بری دورش یعنی نباید بهش دست بزنی یعنی نباید بری دور حریم خصوصیه من
ا/ت :(آب گلوشو قورت میده).. من .... من ...واقعا متاسفم که رفتم دورش و خوندمش
هوسوک : .... باشه .........
.......برو
ویو ا/ت : در این حد حساسه روش
ولی ... چرا منو نمیشناسه
اینقدر تغییر کردم؟
البته که منم اولش نشناختمش
......
و رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان اب خوردم
هوسوک هم توی پذیرایی جای من نشسته بود و نگاه به کتابه میکرد و هر صفحه رو با حسرت ورق میزد
...
تصمیم گرفتم براش یچی درست کنم یچی که اون روزا عاشقش بود
نسکافه اون عاشق نسکافه ی تلخه( اینو از روی علاقه ی خودم گفتم منم عاشق نسکافه ی تلختم)
...
براش درست کردم و بردم
ا/ت : اهم ... چیزه نسکافه میخوری
هوسوک : نه
ا/ت : نسکافه ی تلخه ها
هوسوک : پس میخورم
ویو ا/ت : منم کنارش نشستم
....
........
هوسوک : چیشدی تو
تو بعد دوهفته یه لیوان اب هم دست من ندادی حالا نسکافه برام درست کردی
اصلن از کجا میدونی من نسکافه تلخ دوست دارم
ا/ت : عاااااااا....مممم .....خبب .. چون مردا نسکافه تلخ دوس دارن دیگه تو دوس نداری
اوکی بده ببرم
هوسوک : نه نمیدم
ا/ت : هرجور راحتی
.....
.........
ا/ت : عامم میشه ... میشه یچی بپرسم؟
هوسوک : ... خب بپرس
ا/ت : رو به روش نشستم و گفتم
تو.... تو تاحالا ....عاشق شدی
هوسوک :(تعجب میکنه از این سوال ا/ت) ... چرا میپرسی؟
......
چیه نکنه عاشقم شدی(پوزخند)
بهتره عاشق نشی چون من هر روز با یکیم
ا/ت : عا نه این فقط یه سواله
هوسوک : ... همم ... خب من عاشق یکی شدم
خب بزارمتون تو خماری؟
۱۹.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.