پارت سه
جیمین:من با هر دوتاتون موافقم
رزی:اگه نظریه ی هوسوک درست باشه... یکی از شما پسرا داره دروغ میگه...
*ویو تهیونگ*
هنوز دووم آورده،اما زیاد سر پا نمیمونه...کنجکاوم بدونم بقیه دارن چی میگن... اگه بفهمم کسی هویتمو فهمیده مجبورم کارو تنهایی جمع کنم، شایدم مجبور باشم با اون پسر دایی احمق و سادم برگردم کشور آتش
-ات دیگه داشت کم میاورد، تحمل براش سخت شده بود... الان چهل و پنج دیقه ای میشد که دارن تمرین میکنن...اما نمیخواست خستگیشو به روی خودش بیاره
*بچه ها در حال صحبت*
یونگی:من اگه قرار بود اون یارو باشم خیلی زود تر از اینا لو میرفتم...بیاین بی دلیل به هم شک نکنیم...
نامجون:منم که کلا همش کلم تو کتابه و کلا تو تیر اندازی افتضاحم...
کوک:به نظر من راهبا میدونستن شما میشنوین برای همین چرت و پرت گفتن
*همه موافقت کردن
رزی:بگذریم من که خیلی دلم میخوا....
حرف رزی با پاره شدن کتف ات و پاشیدن خونش قطع شد
*بچه ها دوییدن سمت ات*
تهیونگ:*شمشیرشو میزاره تو قلافشو از بالا به ات نگاه میکنه*گفته بودم که اگه پزشک نیاز شدی ببخشید*نیشخند میزنه و خیلی ریلکس بر میگرده خوابگاه*
یونگی:عوضیه... *زیر کتف ات رو میگیره و با کمک کوک میبرنش پیش پرستار*
*شب ویو تهیونگ*
مطمئن شدم به جز یونگی کسی تو حیاط نباشه و رفتم پیشش، یعنی چی میخواد بگه؟
*مینوایل خوابگاه*
ات:میگم خوبم اونی گشنم نیستتتت
جنی:مرضضضض دوتا قاشق خورده میگه گشنم نیستتت
نامجون:ببخشید ولی جسارتا اگه زیاد بهش بدی حالش بد میشه هاااا
جنی:تو خفهههه
رزی:اونی عصبانی نشو گشنش نیست دیگه
جنی:هوفف باشه بابا، من نگرات خود الاغشمممم
ات:اونی من خوبمممم
جیمین:نه تو اصلا عالی ایییییی، پرفکتتتتت
کوک:آخههههههه زخم شمشیر خوردی چطوری خوبییییی
ات:اگه من با یه زخم از پا دربیام، چطوری قراره در آینده یه کشور رو مدیریت کنم و ازش دفاع کنم؟
جنی:میبینیششششش هنوزم حرف فلسفی میزنه واسه مننننن.... من اون تهیونگه عوضی رو گیر بیارمممممم، خفش میکنممممممم
جیهوپ:حرف تهیونگ شد... تهیونگ کوشش؟
جین:یونگی هم نیستش....این دوتا کدوم گورین؟
-صدای کتک کاری تهیونگ و یونگی از توی حیاط میاد و همه میریزن داخل حیاط
یونگی:هه..عوضی تلاشتو بکن...خودم خفت میکنمم*جوری که فقط تهیونگ شنید*
تهیونگ:گمشو... هیچ غلطی نمیتونی بکنی
یونگی میچرخه روی تهیونگ میشینه و گلوشو فشار میده
ات:ولش کن یونگی دیوونه شدی؟ *میاد یونگی و تهیونگ رو جدا میکنه*
یونگی:هوفففف....باشه ولش ردم دیگه، تو چرا اومدی بیرون؟
ات:چون شنیدم دارین همو خفه میکنین
تهیونگ:هوفففف
یونگی:باشه دیگه برو تو
ات:ایششش احمقا*میزنه پس کله ی یونگی و تهیونگ*
تهیونگ:دختره ی مزخرف پر رووو*میره تو اتاقش*
ات:پسره الدنگ دراز بی خاصیتتتتت
رزی:اگه نظریه ی هوسوک درست باشه... یکی از شما پسرا داره دروغ میگه...
*ویو تهیونگ*
هنوز دووم آورده،اما زیاد سر پا نمیمونه...کنجکاوم بدونم بقیه دارن چی میگن... اگه بفهمم کسی هویتمو فهمیده مجبورم کارو تنهایی جمع کنم، شایدم مجبور باشم با اون پسر دایی احمق و سادم برگردم کشور آتش
-ات دیگه داشت کم میاورد، تحمل براش سخت شده بود... الان چهل و پنج دیقه ای میشد که دارن تمرین میکنن...اما نمیخواست خستگیشو به روی خودش بیاره
*بچه ها در حال صحبت*
یونگی:من اگه قرار بود اون یارو باشم خیلی زود تر از اینا لو میرفتم...بیاین بی دلیل به هم شک نکنیم...
نامجون:منم که کلا همش کلم تو کتابه و کلا تو تیر اندازی افتضاحم...
کوک:به نظر من راهبا میدونستن شما میشنوین برای همین چرت و پرت گفتن
*همه موافقت کردن
رزی:بگذریم من که خیلی دلم میخوا....
حرف رزی با پاره شدن کتف ات و پاشیدن خونش قطع شد
*بچه ها دوییدن سمت ات*
تهیونگ:*شمشیرشو میزاره تو قلافشو از بالا به ات نگاه میکنه*گفته بودم که اگه پزشک نیاز شدی ببخشید*نیشخند میزنه و خیلی ریلکس بر میگرده خوابگاه*
یونگی:عوضیه... *زیر کتف ات رو میگیره و با کمک کوک میبرنش پیش پرستار*
*شب ویو تهیونگ*
مطمئن شدم به جز یونگی کسی تو حیاط نباشه و رفتم پیشش، یعنی چی میخواد بگه؟
*مینوایل خوابگاه*
ات:میگم خوبم اونی گشنم نیستتتت
جنی:مرضضضض دوتا قاشق خورده میگه گشنم نیستتت
نامجون:ببخشید ولی جسارتا اگه زیاد بهش بدی حالش بد میشه هاااا
جنی:تو خفهههه
رزی:اونی عصبانی نشو گشنش نیست دیگه
جنی:هوفف باشه بابا، من نگرات خود الاغشمممم
ات:اونی من خوبمممم
جیمین:نه تو اصلا عالی ایییییی، پرفکتتتتت
کوک:آخههههههه زخم شمشیر خوردی چطوری خوبییییی
ات:اگه من با یه زخم از پا دربیام، چطوری قراره در آینده یه کشور رو مدیریت کنم و ازش دفاع کنم؟
جنی:میبینیششششش هنوزم حرف فلسفی میزنه واسه مننننن.... من اون تهیونگه عوضی رو گیر بیارمممممم، خفش میکنممممممم
جیهوپ:حرف تهیونگ شد... تهیونگ کوشش؟
جین:یونگی هم نیستش....این دوتا کدوم گورین؟
-صدای کتک کاری تهیونگ و یونگی از توی حیاط میاد و همه میریزن داخل حیاط
یونگی:هه..عوضی تلاشتو بکن...خودم خفت میکنمم*جوری که فقط تهیونگ شنید*
تهیونگ:گمشو... هیچ غلطی نمیتونی بکنی
یونگی میچرخه روی تهیونگ میشینه و گلوشو فشار میده
ات:ولش کن یونگی دیوونه شدی؟ *میاد یونگی و تهیونگ رو جدا میکنه*
یونگی:هوفففف....باشه ولش ردم دیگه، تو چرا اومدی بیرون؟
ات:چون شنیدم دارین همو خفه میکنین
تهیونگ:هوفففف
یونگی:باشه دیگه برو تو
ات:ایششش احمقا*میزنه پس کله ی یونگی و تهیونگ*
تهیونگ:دختره ی مزخرف پر رووو*میره تو اتاقش*
ات:پسره الدنگ دراز بی خاصیتتتتت
۳.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.