پارت هفتم رمان عشق غیر ممکن
_بله بفرمایید..
وقتی رفتیم تو اتاقی که تاریک و پر از دود بود.
_رئیس ببخشید که مزاحم شدیم، وقتی داشتیم از انبار اسلحه ها اسلحه میاوردیم این دونفر رو دیدیم که دمه در انبار بودن، گفتیم بیارمشون پیش شما.
_شما کی هستین و از کجا اومدین.
_ما از سازمان پلیس هستیم ولی اونا مارو نمی خوان و ما حالا می خوایم با مافیا باشیم.
_چرا باید حرف شما رو باور کنم.
_اگه میخواین ما میتونیم تمام اطلاعاتی که از سازمان داریم به شما بدیم.
_فکر خوبیه ولی اگه به ما خیانت کردین چی.
_مطمئن باشین هیچ وقت به شما خیانت نمی کنیم، ما دیگه از اون سازمان متنفریم و هرگز به اونجا بر نمیگردیم.
_خب اگه اینطوریه پس از این به بعد شما عضو جدید مافیا هستید اسمتون چیه.
_ملودی اسکارت هستم.
_منم لائا چیفر هستم.
دنیل اتاق این دونفر رو بهشون نشون بده.
_بله رئیس.
_جورج به امیلی بگو بیاد اتاقم باهاش کار دارم.
_چشم رئیس.
وقتی داشتیم از همه اتاق ها رد میشدیم که به یه اتاق بزرگ رسیدیم.
__اینجا اتاق شماست.
اتاق بزرگ با تم سبز و با تخت بزرگ دونفره با کمد پر از لباس و آشپزخونه ی بزرگ، لائا خودشو پرت کرد رو تخت و گفت:«وای اینجا عجب جاییه».
_آره اینجا خیلی خوبه ولی باید تمام فکرمون رو عملیات باشه.
_خب حالا به ماموریتم میرسیم.
یهو صدا در زدن اومد.
_ببخشید میشه بیام تو.
_بفرمایید.
_سلام معذرت میخوام که مزاحم شدم، من امیلی ویلسون هستم.
_سلام منم ملودی اسکارت هستم.
_سلام منم لائا چیفر هستم.
_آه انگار شما گفتید ویلسون راستش انگار ما تو سازمان قبلیمون یه ویلسون داشتیم میتن ویلسون.
_آها درسته اون پسر عمومه.
_واقعا!!
_واقعا!! چه جالب ولی چرا شما تو باند مافیا هستید اما اون تو سازمان پلیس؟؟
_بیخیال داستانش مفصله میخوای این دورو اطرافو بهتون نشون بدم.
_نه حوصله ندارم بیا.
_باشه ولی من میام.
باهم از اتاق بیرون رفتیم.
_ببخشید میشه یه سوال ازتون بپرسم؟
_بله بپرس.
_اون دوتا پسری که مارو آوردن اینجا کی بودن؟
_آها اونارو میگی، اونی که موهاش مشکیه اسمش دنیله دستیار شخصی رئیس، البته دختر رئیس ازش خوشش میاد، رئیس از همه بیشتر به اون اعتماد داره، اون یکی که موهاش قهوه ای تیره است اسمش جورجه دوست صمیمی دنیل.
وقتی داشتیم از راه پله ها پایین میومدیم یهو یه نفر به سرعت بهم خورد.
_جه خبرته جلوتو نگاه کن.....
پارت هفتم نصفه بود اینم ادامش.
وقتی رفتیم تو اتاقی که تاریک و پر از دود بود.
_رئیس ببخشید که مزاحم شدیم، وقتی داشتیم از انبار اسلحه ها اسلحه میاوردیم این دونفر رو دیدیم که دمه در انبار بودن، گفتیم بیارمشون پیش شما.
_شما کی هستین و از کجا اومدین.
_ما از سازمان پلیس هستیم ولی اونا مارو نمی خوان و ما حالا می خوایم با مافیا باشیم.
_چرا باید حرف شما رو باور کنم.
_اگه میخواین ما میتونیم تمام اطلاعاتی که از سازمان داریم به شما بدیم.
_فکر خوبیه ولی اگه به ما خیانت کردین چی.
_مطمئن باشین هیچ وقت به شما خیانت نمی کنیم، ما دیگه از اون سازمان متنفریم و هرگز به اونجا بر نمیگردیم.
_خب اگه اینطوریه پس از این به بعد شما عضو جدید مافیا هستید اسمتون چیه.
_ملودی اسکارت هستم.
_منم لائا چیفر هستم.
دنیل اتاق این دونفر رو بهشون نشون بده.
_بله رئیس.
_جورج به امیلی بگو بیاد اتاقم باهاش کار دارم.
_چشم رئیس.
وقتی داشتیم از همه اتاق ها رد میشدیم که به یه اتاق بزرگ رسیدیم.
__اینجا اتاق شماست.
اتاق بزرگ با تم سبز و با تخت بزرگ دونفره با کمد پر از لباس و آشپزخونه ی بزرگ، لائا خودشو پرت کرد رو تخت و گفت:«وای اینجا عجب جاییه».
_آره اینجا خیلی خوبه ولی باید تمام فکرمون رو عملیات باشه.
_خب حالا به ماموریتم میرسیم.
یهو صدا در زدن اومد.
_ببخشید میشه بیام تو.
_بفرمایید.
_سلام معذرت میخوام که مزاحم شدم، من امیلی ویلسون هستم.
_سلام منم ملودی اسکارت هستم.
_سلام منم لائا چیفر هستم.
_آه انگار شما گفتید ویلسون راستش انگار ما تو سازمان قبلیمون یه ویلسون داشتیم میتن ویلسون.
_آها درسته اون پسر عمومه.
_واقعا!!
_واقعا!! چه جالب ولی چرا شما تو باند مافیا هستید اما اون تو سازمان پلیس؟؟
_بیخیال داستانش مفصله میخوای این دورو اطرافو بهتون نشون بدم.
_نه حوصله ندارم بیا.
_باشه ولی من میام.
باهم از اتاق بیرون رفتیم.
_ببخشید میشه یه سوال ازتون بپرسم؟
_بله بپرس.
_اون دوتا پسری که مارو آوردن اینجا کی بودن؟
_آها اونارو میگی، اونی که موهاش مشکیه اسمش دنیله دستیار شخصی رئیس، البته دختر رئیس ازش خوشش میاد، رئیس از همه بیشتر به اون اعتماد داره، اون یکی که موهاش قهوه ای تیره است اسمش جورجه دوست صمیمی دنیل.
وقتی داشتیم از راه پله ها پایین میومدیم یهو یه نفر به سرعت بهم خورد.
_جه خبرته جلوتو نگاه کن.....
پارت هفتم نصفه بود اینم ادامش.
۱.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.