فیک پیوند عاشقانه پارت ٢ قسمت اول
١۵ سال بعد
هانا : جونگ کوک کجاست ؟
خدمتکار : توی اتاق کارشون هستند
به سمت اتاق کار جونگ کوک رفتم و در زدم با شنیدن صدای بیا تو در اتاق رو باز کردم که با تهیونگ روبه رو شدم انگار داشتن باهم درمورد یک معامله صحبت می کردند به تهیونگ خیره شدم دوباره اون نگاه های سرد
جونگ کوک : کاری داشتی هانا ؟
هانا : اوهوم محموله جدید رسیده گفتم بهت خبر بدم
جونگ کوک : باشه ممنونم
هانا : پس من رفتم
قبل از اینکه از اتاق خارج بشم به تهیونگ نگاه کردم اما اون حتی یک نگاه هم به من نکرد ناراحت از اتاق خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم و محکم در رو بستم روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردند دیگه خسته شدم از این وضعیت از اینکه خودم رو بیخیال نشون بدم ولی نمی تونم من هنوز هم عاشقشم ولی اون نه نمی دونم چی شد که تهیونگ عوض شد همش بهم بی محلی میکنه و با دخترای دیگه میگرده نمی دونم دقیقا چقدر از گریه کردم گذشت که همونجا خوابم برد
از زبان جونگ کوک
با تهیونگ درمورد کارا صحبت کردیم و تهیونگ رفت رفتم به محموله ای که رسیده بود سر زدم تقریبا هوا تاریک شده بود رفتم که به هانا یک سری بزنم از بعد از ظهر تا حالا پیداش نبود رفتم در اتاقش و در زدم ولی صدایی نشنیدم پس درو باز کردم که دیدم هانا روی زمین خوابش برده
جونگ کوک : از دسته این دختر
رفتم بغلش کردم و روی تخت گذاشتمش که متوجه شدم گریه کرده البته حقم داشت می دونستم که چقدر تهیونگ رو دوست داره ولی تهیونگ همش بهش بی محلی میکنه و دلیل این کاراش هم نمی دونم موهاش رو ناز کردم و پیشونیش رو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون
خدمتکار : قربان شام حاضره
جونگ کوک : باشه هانا خوابیده بیدارش نکن
خدمتکار : بله چشم
از زبان هانا
با تابش نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم کش و قوسی به کمرم دادم و به اطرافم نگاه کردم تا اتفاقات دیشب رو آنالیز کنم وقتی یاد اتفاقات دیشب افتادم کمی ناراحت شدم ولی بعد سوالی به ذهنم خطور کرد یعنی کی منو آورده روی تخت ؟ شاید جونگ کوک آورده نمی دونم ولش کن امروز کلی کار دارم که باید بهش برسم رفتم حموم و بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم از اتاق بیرون خب امروز یک قرار با یک مشتری آمریکایی داشتم اولین بار بود که می خواست از ما خرید کنه
هانا : سلام امیدوارم که زیاد منتظرتون نذاشته باشم
جیمز : نه مشکلی نیست
هانا : خب شروع کنیم ؟
جیمز : البته
هانا : این یکی از بهترین اسلحه هامون هست و نکته مهمش اینه که ………
دقایقی بعد
جیمز : خب خوبه من از این نوع اسلحه به مقدار … می خوام
هانا : اوکی امیدوارم هردو از این معامله سود برده باشیم
جیمز : امیدوارم ، من امشب یک مهمانی در بار گرفتم و از شما و مستر جئون و مستر کیم می خوام که به این مهمونی بیاید
هانا : ممنونم از دعوت شما حتما میایم
( نکته : تمام مکالمه بین هانا و جیمز انگلیسی بوده )
اسلاید دو : لباس هانا برای قرار ملاقات با جیمز
هانا : جونگ کوک کجاست ؟
خدمتکار : توی اتاق کارشون هستند
به سمت اتاق کار جونگ کوک رفتم و در زدم با شنیدن صدای بیا تو در اتاق رو باز کردم که با تهیونگ روبه رو شدم انگار داشتن باهم درمورد یک معامله صحبت می کردند به تهیونگ خیره شدم دوباره اون نگاه های سرد
جونگ کوک : کاری داشتی هانا ؟
هانا : اوهوم محموله جدید رسیده گفتم بهت خبر بدم
جونگ کوک : باشه ممنونم
هانا : پس من رفتم
قبل از اینکه از اتاق خارج بشم به تهیونگ نگاه کردم اما اون حتی یک نگاه هم به من نکرد ناراحت از اتاق خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم و محکم در رو بستم روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردند دیگه خسته شدم از این وضعیت از اینکه خودم رو بیخیال نشون بدم ولی نمی تونم من هنوز هم عاشقشم ولی اون نه نمی دونم چی شد که تهیونگ عوض شد همش بهم بی محلی میکنه و با دخترای دیگه میگرده نمی دونم دقیقا چقدر از گریه کردم گذشت که همونجا خوابم برد
از زبان جونگ کوک
با تهیونگ درمورد کارا صحبت کردیم و تهیونگ رفت رفتم به محموله ای که رسیده بود سر زدم تقریبا هوا تاریک شده بود رفتم که به هانا یک سری بزنم از بعد از ظهر تا حالا پیداش نبود رفتم در اتاقش و در زدم ولی صدایی نشنیدم پس درو باز کردم که دیدم هانا روی زمین خوابش برده
جونگ کوک : از دسته این دختر
رفتم بغلش کردم و روی تخت گذاشتمش که متوجه شدم گریه کرده البته حقم داشت می دونستم که چقدر تهیونگ رو دوست داره ولی تهیونگ همش بهش بی محلی میکنه و دلیل این کاراش هم نمی دونم موهاش رو ناز کردم و پیشونیش رو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون
خدمتکار : قربان شام حاضره
جونگ کوک : باشه هانا خوابیده بیدارش نکن
خدمتکار : بله چشم
از زبان هانا
با تابش نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم کش و قوسی به کمرم دادم و به اطرافم نگاه کردم تا اتفاقات دیشب رو آنالیز کنم وقتی یاد اتفاقات دیشب افتادم کمی ناراحت شدم ولی بعد سوالی به ذهنم خطور کرد یعنی کی منو آورده روی تخت ؟ شاید جونگ کوک آورده نمی دونم ولش کن امروز کلی کار دارم که باید بهش برسم رفتم حموم و بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم از اتاق بیرون خب امروز یک قرار با یک مشتری آمریکایی داشتم اولین بار بود که می خواست از ما خرید کنه
هانا : سلام امیدوارم که زیاد منتظرتون نذاشته باشم
جیمز : نه مشکلی نیست
هانا : خب شروع کنیم ؟
جیمز : البته
هانا : این یکی از بهترین اسلحه هامون هست و نکته مهمش اینه که ………
دقایقی بعد
جیمز : خب خوبه من از این نوع اسلحه به مقدار … می خوام
هانا : اوکی امیدوارم هردو از این معامله سود برده باشیم
جیمز : امیدوارم ، من امشب یک مهمانی در بار گرفتم و از شما و مستر جئون و مستر کیم می خوام که به این مهمونی بیاید
هانا : ممنونم از دعوت شما حتما میایم
( نکته : تمام مکالمه بین هانا و جیمز انگلیسی بوده )
اسلاید دو : لباس هانا برای قرار ملاقات با جیمز
۴۹.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.