فیک Slave of Love از Jungkook
فیک Slave of Love از Jungkook
Part❥6
تهیونگ:جیمین راست میگه جونگکوک میخوای مدیر عامل جانگ بشه و همه ی نقشه هات از بین بره؟ تو که واقعا ازدواج نمیکنی که فقط باید نقش بازی کنی همین
جونگکوک : درست میگی خیلی خب بریم
جیمین: زود باشید جلسه داره شروع میشه
رفتیم داخل جلسه همه شکه شدند که چرا ما اینجا
از زبان جانگ *
اه این عوضی چرا اینجاست نکنه بخاطر مدیر عامل هست البته نه فکر نکنم اون که ازدواج نکرده( داخل ذهن)
از زبان جونگکوک❥
رفتیم داخل جیمین و تهیونگ نشستند ولی من نه
جونگکوک: پدر میشه باهاتون خصوصی صحبت کنم
پدر کوک: مگه نمیبینی جلسه است؟
جونگکوک: میدونمم ولی خواهش میکنم مهمه
پدر کوک : باشه ببخشید یک لحظه وایسین تا من بیام
رفتند بیرون
جونگکوک: پدر خواستم یک موضوعی رو باهاتون در میان بزارم
پدر کوک: خب چه موضوعی
جونگکوک : پدر من نامزد کردم ببخشید بهتون نگفتم
پدرکوک : چی چرا بدون مشورت ما اینکارو کردی؟
جونگکوک : اخه من خیلی دوستش دارم بخاطر اون زود باهاش نامزد کردم خیلی وقتم بود میشناختنش
پدر کوک: حالا کی هست؟
جونگکوک : اسمش اونجین هست خواهر تهیونگ
پدر کوک:چی خواهر تهیونگ خب پسرم چرا زودتر نگفتی!؟
جونگکوک: خب اونجین گفت نمیخواد به این زودی کسی بفهمه
پدر کوک: اها که اینطور خیلی خوشحالم برات پسرم یک روز دعوتش کن خونه
جونگکوک: چشم
پدر کوک: حالا که دیگه نامزد داری بنظرم بهتره دیر عامل این شرکت بشی میخواستم جانگ رو مدیر عامل کنم ولی تو که دیگه نامزد داری پس مدیر عامل این شرکت خواهی بود و به زودی باید با نامزدت ازدواج کنی
جونگکوک وقتی گفت ازدواج دلم ریخت
جونگکوک: چشم پدر
پدر کوک: بهتره بریم جلسه منتظر هستند
جونگکوک: چشم
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😊❤💫🥺ولی چرا جونگکوک گفتش اونجین؟
لایک 15❤️
کامنت 12💬
Part❥6
تهیونگ:جیمین راست میگه جونگکوک میخوای مدیر عامل جانگ بشه و همه ی نقشه هات از بین بره؟ تو که واقعا ازدواج نمیکنی که فقط باید نقش بازی کنی همین
جونگکوک : درست میگی خیلی خب بریم
جیمین: زود باشید جلسه داره شروع میشه
رفتیم داخل جلسه همه شکه شدند که چرا ما اینجا
از زبان جانگ *
اه این عوضی چرا اینجاست نکنه بخاطر مدیر عامل هست البته نه فکر نکنم اون که ازدواج نکرده( داخل ذهن)
از زبان جونگکوک❥
رفتیم داخل جیمین و تهیونگ نشستند ولی من نه
جونگکوک: پدر میشه باهاتون خصوصی صحبت کنم
پدر کوک: مگه نمیبینی جلسه است؟
جونگکوک: میدونمم ولی خواهش میکنم مهمه
پدر کوک : باشه ببخشید یک لحظه وایسین تا من بیام
رفتند بیرون
جونگکوک: پدر خواستم یک موضوعی رو باهاتون در میان بزارم
پدر کوک: خب چه موضوعی
جونگکوک : پدر من نامزد کردم ببخشید بهتون نگفتم
پدرکوک : چی چرا بدون مشورت ما اینکارو کردی؟
جونگکوک : اخه من خیلی دوستش دارم بخاطر اون زود باهاش نامزد کردم خیلی وقتم بود میشناختنش
پدر کوک: حالا کی هست؟
جونگکوک : اسمش اونجین هست خواهر تهیونگ
پدر کوک:چی خواهر تهیونگ خب پسرم چرا زودتر نگفتی!؟
جونگکوک: خب اونجین گفت نمیخواد به این زودی کسی بفهمه
پدر کوک: اها که اینطور خیلی خوشحالم برات پسرم یک روز دعوتش کن خونه
جونگکوک: چشم
پدر کوک: حالا که دیگه نامزد داری بنظرم بهتره دیر عامل این شرکت بشی میخواستم جانگ رو مدیر عامل کنم ولی تو که دیگه نامزد داری پس مدیر عامل این شرکت خواهی بود و به زودی باید با نامزدت ازدواج کنی
جونگکوک وقتی گفت ازدواج دلم ریخت
جونگکوک: چشم پدر
پدر کوک: بهتره بریم جلسه منتظر هستند
جونگکوک: چشم
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😊❤💫🥺ولی چرا جونگکوک گفتش اونجین؟
لایک 15❤️
کامنت 12💬
۶۸۲
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.