عمارت سیاه (پارت ۱۷)
تهیونگ
عصبانی نگاش کردم
تهیونگ: درست بگو چه اتفاقی افتاد (داد)
ا/ت : گو..گوش..ک..کن...م...من...نم..میخواستم...اینج..جوری..ب..بشه
تهیونگ
با عصبانیت رفتم پایین عمه و دختر عمه هام رو کاناپه نشسته بودند رفتم سمتشون
تهیونگ: ببینم با ا/ت چیکار کردید
امیلی : کار خاصی نکردیم که چی میگی واسه خودت
تهیونگ: میدونم چیکار کردید درست جوابمو بدید (داد)
عمه کیم: اوه تهیونگ خیلی پرو شدی اینم کار اون دختره
هه اره اون به ما توهین کرد ما هم ادبش کردیم چیز خاصی نبود نترس فقط خواستیم بترسونیمش
یکم به نامزدت ادب یاد بده
از نظر من بهتره باهاش ازدواج نکنی
تهیونگ: کسی نمی خواد تو نظر بدی
عمه کیم: تو الان داری طرفداری اون دختره هرزه میکنی
میدونی اون به ما چی گفت به جسیکا سیلی زد حتی نزدیک بود سر منم بشکونه دختره خنگ تو انتخاب همسرت دقت کن شاید قاتل باشه حتی به امیلی چاقو زد مگه لباسش و نمیبینی خونی
تهیونگ
یه نگاه به لباس جسیکا کردم راست میگفت خونی بود
عمه کیم: حتما چند تا چیز دیگه تو اتاق مخفی کرده تا تورو بکشه
تهیونگ: بسه چرت و پرتا تحویل من نده (داد)
سریع ازشون دور شدم و رفتم سمت اتاق
ا/ت رو تخت خوابیده بود
یکم به حرفای عمه کیم فکر کردم شاید راست بگه
رفتم سمت چمدونش و بازش کردم چیز خاصی نبود چند تا لباس خواستم در چمدون و ببندم که دستم به یه تیزی خورد خون آمد یه سریع زیر لباسا گشتم دو تا چاقو داخلش بود یکی هم خونی بود
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
رفتم سمت ا/ت
...ادامه دارد
عصبانی نگاش کردم
تهیونگ: درست بگو چه اتفاقی افتاد (داد)
ا/ت : گو..گوش..ک..کن...م...من...نم..میخواستم...اینج..جوری..ب..بشه
تهیونگ
با عصبانیت رفتم پایین عمه و دختر عمه هام رو کاناپه نشسته بودند رفتم سمتشون
تهیونگ: ببینم با ا/ت چیکار کردید
امیلی : کار خاصی نکردیم که چی میگی واسه خودت
تهیونگ: میدونم چیکار کردید درست جوابمو بدید (داد)
عمه کیم: اوه تهیونگ خیلی پرو شدی اینم کار اون دختره
هه اره اون به ما توهین کرد ما هم ادبش کردیم چیز خاصی نبود نترس فقط خواستیم بترسونیمش
یکم به نامزدت ادب یاد بده
از نظر من بهتره باهاش ازدواج نکنی
تهیونگ: کسی نمی خواد تو نظر بدی
عمه کیم: تو الان داری طرفداری اون دختره هرزه میکنی
میدونی اون به ما چی گفت به جسیکا سیلی زد حتی نزدیک بود سر منم بشکونه دختره خنگ تو انتخاب همسرت دقت کن شاید قاتل باشه حتی به امیلی چاقو زد مگه لباسش و نمیبینی خونی
تهیونگ
یه نگاه به لباس جسیکا کردم راست میگفت خونی بود
عمه کیم: حتما چند تا چیز دیگه تو اتاق مخفی کرده تا تورو بکشه
تهیونگ: بسه چرت و پرتا تحویل من نده (داد)
سریع ازشون دور شدم و رفتم سمت اتاق
ا/ت رو تخت خوابیده بود
یکم به حرفای عمه کیم فکر کردم شاید راست بگه
رفتم سمت چمدونش و بازش کردم چیز خاصی نبود چند تا لباس خواستم در چمدون و ببندم که دستم به یه تیزی خورد خون آمد یه سریع زیر لباسا گشتم دو تا چاقو داخلش بود یکی هم خونی بود
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
رفتم سمت ا/ت
...ادامه دارد
۱۶.۸k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.