★یاقوت های آبی 3★
ناشناس:میتونی بری امگا...
نیکولای:ولی من تشکر نکر-
ناشناس:تا به فا*کت ندادم گمشو...
نیکولای:چشم..
ناشناس:یه روزی به دستت میارم نیکولای(زیر لب)
.
.
.
.
نیکولای:مرد خوشگلی بود...معلوم بود از اون آلفا هاست
که هروز یه نفر زیرشه...آه...بس کن نیکولای...
تو عاشق هیچکس نمیشی!...ولی خیلی قشنگ بود...
کاشکی شمارهـش رو ازش میگرفتم...
اه...ولش کننن...راستی بابا کجاعه؟...فکر کنم دوباره
رفته مست کنه!....اگه اینطوری باشه خیلی بد
میشه بابد دوباره کتک هاشو تحمل کنم...فعلا
بگیرم بخوابم تا فردا..بعد میبینم چی میشه..
*۳ ساعت بعد*
نیکولای:وسط رویام بودم که یهو صدای باز شدن در اومد
فکر کنم بابا بود...خودمو زدم به خواب...که صدای شکستن
لیوانا اومد...داشتم کم کم میترسیدم...
رفتم بیرون که بابا برگشت و منو دید و صدام زد
بابا:پسرم...
نیکولای:ب...بله بابا؟
بابا:تو از من میترسی؟
نیکولای:ن...نه!
بابا:پس چرا لکنت گرفتی؟
نیکولای:همینطوری!
بابا:دروغ نگو تو از من میترسی!
نیکولای:...
بابا:ب..ببخشید پسرم که بابای بدی بودم...
نیکولای:ها؟...براچی داری اینا رو میگی؟
بابا:چ...چون...
ناشناس:این پسره رو ببرید..
نیکولای:ولم کننن...بابا باز روی من شرط بندی کردی؟
بابا:ببخشید پسرم
نیکولای:دیگه نمیخوام ببینمت...
بابا:ببخشی-...بنگگگ
نیکولای:ب..بابام...شما قاتلینننن!
ناشناس:خفه...برو توی ماشین هر*زه!
نیکولای:ولی من تشکر نکر-
ناشناس:تا به فا*کت ندادم گمشو...
نیکولای:چشم..
ناشناس:یه روزی به دستت میارم نیکولای(زیر لب)
.
.
.
.
نیکولای:مرد خوشگلی بود...معلوم بود از اون آلفا هاست
که هروز یه نفر زیرشه...آه...بس کن نیکولای...
تو عاشق هیچکس نمیشی!...ولی خیلی قشنگ بود...
کاشکی شمارهـش رو ازش میگرفتم...
اه...ولش کننن...راستی بابا کجاعه؟...فکر کنم دوباره
رفته مست کنه!....اگه اینطوری باشه خیلی بد
میشه بابد دوباره کتک هاشو تحمل کنم...فعلا
بگیرم بخوابم تا فردا..بعد میبینم چی میشه..
*۳ ساعت بعد*
نیکولای:وسط رویام بودم که یهو صدای باز شدن در اومد
فکر کنم بابا بود...خودمو زدم به خواب...که صدای شکستن
لیوانا اومد...داشتم کم کم میترسیدم...
رفتم بیرون که بابا برگشت و منو دید و صدام زد
بابا:پسرم...
نیکولای:ب...بله بابا؟
بابا:تو از من میترسی؟
نیکولای:ن...نه!
بابا:پس چرا لکنت گرفتی؟
نیکولای:همینطوری!
بابا:دروغ نگو تو از من میترسی!
نیکولای:...
بابا:ب..ببخشید پسرم که بابای بدی بودم...
نیکولای:ها؟...براچی داری اینا رو میگی؟
بابا:چ...چون...
ناشناس:این پسره رو ببرید..
نیکولای:ولم کننن...بابا باز روی من شرط بندی کردی؟
بابا:ببخشید پسرم
نیکولای:دیگه نمیخوام ببینمت...
بابا:ببخشی-...بنگگگ
نیکولای:ب..بابام...شما قاتلینننن!
ناشناس:خفه...برو توی ماشین هر*زه!
۲.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.