عشق من p8
ات:*پس زدن* چیکار میکنید
کوک:شرمنده یلحظه کنترلم رو از دست دادم...ولی ات تو کی برگشتی
ات:میشه انقدر منو بااسم کوچیک صدانکنید من شمارو نمیشناسم
کوک:چطور منو نمیشناسی
ات:براچی باید بشناسم..لطفا دیگه دنبالم نیاید
کوک:ات صبرکن
ات:منو با اسم کوچیک صدا نکنید
کوک:ولی...
یونا:چیزی شده*دوست صمیمی ات*
ات:دوباره دیدمش
یونا:کیو دوباره دیدی
ات:جئون جونگکوک
یونا:مگه میشه
ات:دلم نمیخواد حتی یلحظه دیگه جلو چشمم باشه ولی از شانس بدم جایی که کارمیکنم رئیسش اونه
یونا:استعفا بده
ات:تو همین فکر هستم...ولی چرا باید اون الان اینجا باشه..چطور ممکنه
یونا:چیزی بهت نگفت
ات:تنها چیزی که بهم گفت...گفتش که بالاخره برگشتی ات بغلم کرد
یونا:توچیکار کردی
ات:میخواستی چیکار کنم برگشتم گفتم من شمارو نمیشناسم لطفا دیگه دنبالم نیاید
یونا:دیوونه..مگه اون عشق چندین سالت نبود
ات؛من الان دوست پسردارم اون نامز داره
یونا:مغزم پوکید بخدا
ات:هوووف...خودم میدونم چون مغزمنم دقیقا پوکیده..دیگه میرم
یونا:کمک خواستی خبرم کن
ات:اهوم...خدافظ
....
ایلا:اوپا...بابام اومده
کوک:خب؟
ایلا:میخواد باهات حرف بزنه
کوک:من حرفی باهاش ندارم
ایلا:...جونگکوک میشه بیای باهاش حرف بزنی ببینی حرف حسابش چیه
کوک:بنظرت میخواد چی بگه میخواد بگی نمیخواید ازدواج کنید
ایلا:خب مگه نمیخوای باهام ازدواج کنی
کوک:نه
ایلا:اوکی.. فقط بیا پایین
کوک:خودم میدونم چیکار کنم تو برو پایین
....
/اومدی پسرم
کوک:خوش اومدین
/خب سریع میرم سره اصل مطلب
کوک:اهوم..بفرمایید
/الان ۲سالی هست با ایلا هستی...پس قراره کی باهم ازدواج کنید
کوک:پدرجان من نمیخوام با ایلا ازدواج کنم
/...چرا مگه دخترم چشه
کوک:دخترتون چیزیش نیست..من ایلا رو دوست ندارم
ایلا:تچ
/*نگاه عصبی به ایلا*...پس چرا تاالان داشتی باهاش زندگی میگردی
کوک:بخاطره شما...نخواستم چیزی بهتون بگم تا خودتون ازم بپرسدی
/هوووف...بازم بهش فکر کن
کوک:من فکرامو کردم من یکی دیگه رو دوست دارم
ایلا:م.منظورت چیه
کوک:همون که شنیدی
/*سیلی به کوک*..چطور..چطور جرعت میکنی پیش پدرش همچین حرفی بزنی...بریم خونه دختر
ایلا:ولی بابا
/گفتم بیا بریم
...
ات:فکرشو نمیکردم کوک همچیو یادش باشه
*یادآوری خاطرات دبیرستان*
+بچها شنیدین چیشده بچه ای خرخون ما عاشق پسره شره مدرسه شده😂
=فکرشو بکن ات و جونگکوک دست همو بگیرن راه برن ایی*خنده*
^ات میخواد بگه اوپااا..ایییی
ات:*اروم*تمومش کنید
+نشنیدم چی گفتی
ات:*بلند*گفتممممم تمومش کنید
=*لگد*داد نزن هرزه
ات:ااخ...حرومی
=بکی گفتی حرومی*داشت میزدش ک کوک اومد*
کوک:*عربده*فقط میخوام دستت بخوره به ات
ات:جو..جونگکوک*پاشد رفت پیشش*...کی بهت گفت همچین کاری کنی
کوک:منظورت چیه؟
ات:کی بهت گفت از من مواظبت کنی*سیلی*...
کوک:شرمنده یلحظه کنترلم رو از دست دادم...ولی ات تو کی برگشتی
ات:میشه انقدر منو بااسم کوچیک صدانکنید من شمارو نمیشناسم
کوک:چطور منو نمیشناسی
ات:براچی باید بشناسم..لطفا دیگه دنبالم نیاید
کوک:ات صبرکن
ات:منو با اسم کوچیک صدا نکنید
کوک:ولی...
یونا:چیزی شده*دوست صمیمی ات*
ات:دوباره دیدمش
یونا:کیو دوباره دیدی
ات:جئون جونگکوک
یونا:مگه میشه
ات:دلم نمیخواد حتی یلحظه دیگه جلو چشمم باشه ولی از شانس بدم جایی که کارمیکنم رئیسش اونه
یونا:استعفا بده
ات:تو همین فکر هستم...ولی چرا باید اون الان اینجا باشه..چطور ممکنه
یونا:چیزی بهت نگفت
ات:تنها چیزی که بهم گفت...گفتش که بالاخره برگشتی ات بغلم کرد
یونا:توچیکار کردی
ات:میخواستی چیکار کنم برگشتم گفتم من شمارو نمیشناسم لطفا دیگه دنبالم نیاید
یونا:دیوونه..مگه اون عشق چندین سالت نبود
ات؛من الان دوست پسردارم اون نامز داره
یونا:مغزم پوکید بخدا
ات:هوووف...خودم میدونم چون مغزمنم دقیقا پوکیده..دیگه میرم
یونا:کمک خواستی خبرم کن
ات:اهوم...خدافظ
....
ایلا:اوپا...بابام اومده
کوک:خب؟
ایلا:میخواد باهات حرف بزنه
کوک:من حرفی باهاش ندارم
ایلا:...جونگکوک میشه بیای باهاش حرف بزنی ببینی حرف حسابش چیه
کوک:بنظرت میخواد چی بگه میخواد بگی نمیخواید ازدواج کنید
ایلا:خب مگه نمیخوای باهام ازدواج کنی
کوک:نه
ایلا:اوکی.. فقط بیا پایین
کوک:خودم میدونم چیکار کنم تو برو پایین
....
/اومدی پسرم
کوک:خوش اومدین
/خب سریع میرم سره اصل مطلب
کوک:اهوم..بفرمایید
/الان ۲سالی هست با ایلا هستی...پس قراره کی باهم ازدواج کنید
کوک:پدرجان من نمیخوام با ایلا ازدواج کنم
/...چرا مگه دخترم چشه
کوک:دخترتون چیزیش نیست..من ایلا رو دوست ندارم
ایلا:تچ
/*نگاه عصبی به ایلا*...پس چرا تاالان داشتی باهاش زندگی میگردی
کوک:بخاطره شما...نخواستم چیزی بهتون بگم تا خودتون ازم بپرسدی
/هوووف...بازم بهش فکر کن
کوک:من فکرامو کردم من یکی دیگه رو دوست دارم
ایلا:م.منظورت چیه
کوک:همون که شنیدی
/*سیلی به کوک*..چطور..چطور جرعت میکنی پیش پدرش همچین حرفی بزنی...بریم خونه دختر
ایلا:ولی بابا
/گفتم بیا بریم
...
ات:فکرشو نمیکردم کوک همچیو یادش باشه
*یادآوری خاطرات دبیرستان*
+بچها شنیدین چیشده بچه ای خرخون ما عاشق پسره شره مدرسه شده😂
=فکرشو بکن ات و جونگکوک دست همو بگیرن راه برن ایی*خنده*
^ات میخواد بگه اوپااا..ایییی
ات:*اروم*تمومش کنید
+نشنیدم چی گفتی
ات:*بلند*گفتممممم تمومش کنید
=*لگد*داد نزن هرزه
ات:ااخ...حرومی
=بکی گفتی حرومی*داشت میزدش ک کوک اومد*
کوک:*عربده*فقط میخوام دستت بخوره به ات
ات:جو..جونگکوک*پاشد رفت پیشش*...کی بهت گفت همچین کاری کنی
کوک:منظورت چیه؟
ات:کی بهت گفت از من مواظبت کنی*سیلی*...
۵.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.