فیک گل رزم 🌹
part26
ویو راوی
تهیونگ به سمت خونه جویون رفت و زنگ زد
ته جین در رو باز کرد و وقتی با تهیونگ رو به رو شد خیلی محکم و سریع در رو بست
_درو باز کن (داد)
♕مـــــی دوونستم هـــــمـش زییییررر سرتوعه
(به خاطر استرسی که بهش وارد شده نمیتونه درست حرف بزنه)
_بهت میگم بازش (کن محم به در زدن)
جین و شوگا باماشین دنبال تهیونگ بودن و الان رسیدن
☆تهیونگ بس کن داد
_هیونگ من نمیتونم اون با همه فرق داره برام 😭
م.. نن جویونو دوست دارم
چند ساله که ارامش ندارم اما توی این چند روز من واقعا شاد بودم خودتو ببین ما همیشه سرمون شلوغ بوده هیچ وقت برای هم وقت نداشتیم حالا که یکی پیدا شده که کمکمون کرده از اون حالت نفرت انگیر در بیایم تو داری با دست های خودت ولش میکنییی داد و گریه 🥲
وقتی تهیونگ داشت اینارو میگفت جویون ماری شینا و ته جین پشت در بودن و می شنیدن
(جویون درو باز کرد)
+تهیونگ 🥲
_جویون
ته جین دست جویون و گرفت و گشید داخل و گفت ♕کیم ســـــوکجیــن مننن نمــی خوام دخترمووو برای بار دوم از دســـــت بدم از اینجا بریـــــددد ( داد)
_تو چی داری میگی
^تهیونگ بیا بریم خونه برات توضیح میدیم
♕لازمه... دوبــ... ــاره توضــ.. ــــح بدم؟
☆نه فهمیدم بیا بریم تهیونگ
_چرا کسی چیزی نمیگه
^بیا بریم میگیم
پسرا رفتن سمت عمارت
تهیونگ داخل ماشین نشسته بود و اروم وقرارنداشت اون نمیدونست توی این دنیای بزرگ چه خبره که عالم و ادم از اون مخفی میکنن
چرا نمیزارن دختر رویا هاش باهاش باشه بعد از رفتن پسرا ته جین درو بست و وقتی برگشت با قیافه گریون دخترش مواجه شد
+بابا اینجا چه خبره چرا منو از دست بدی بار دوم چیه؟
(چون اینجا قراره ته جین زیاد حرف بزنه شما تمام حرف هاشو با لکنت تصور کنید)
♕متاسفانم که قرار الان بفهمی
(رو به ماری)
ماری با بغض گفت&بهش بگو ته جین 🥲
♕ ۱۸سال پیش من رفتم پیش استادم تا ازش بخام دیگه به ورزشم ادامه ندم تا بتونم برای فرزندم و همسرم زندگی اروم و بی خطری فراهم کنم
اما کی میدونست که قراره چی بشه
ما توی بیمارستان بودیم کنار بچمون شاد خوشحال که...
ضربان قلب بچه صفر شد اون اون متاسفانه از دستش دادیم 😣😢
ماری با بغض به جویون نگاه میکرد
شینا هیچ چیزی نمیگفت
+پس پس من چی یعنی ... ـ
ما اون روز تنها فرزندمون رو از دست دادیم
توی بیمارستان بودیم ماری نمی تونست اروم باشه
ما واقعا حال خوش نداشتیم
تا وقتی که
ویو راوی
تهیونگ به سمت خونه جویون رفت و زنگ زد
ته جین در رو باز کرد و وقتی با تهیونگ رو به رو شد خیلی محکم و سریع در رو بست
_درو باز کن (داد)
♕مـــــی دوونستم هـــــمـش زییییررر سرتوعه
(به خاطر استرسی که بهش وارد شده نمیتونه درست حرف بزنه)
_بهت میگم بازش (کن محم به در زدن)
جین و شوگا باماشین دنبال تهیونگ بودن و الان رسیدن
☆تهیونگ بس کن داد
_هیونگ من نمیتونم اون با همه فرق داره برام 😭
م.. نن جویونو دوست دارم
چند ساله که ارامش ندارم اما توی این چند روز من واقعا شاد بودم خودتو ببین ما همیشه سرمون شلوغ بوده هیچ وقت برای هم وقت نداشتیم حالا که یکی پیدا شده که کمکمون کرده از اون حالت نفرت انگیر در بیایم تو داری با دست های خودت ولش میکنییی داد و گریه 🥲
وقتی تهیونگ داشت اینارو میگفت جویون ماری شینا و ته جین پشت در بودن و می شنیدن
(جویون درو باز کرد)
+تهیونگ 🥲
_جویون
ته جین دست جویون و گرفت و گشید داخل و گفت ♕کیم ســـــوکجیــن مننن نمــی خوام دخترمووو برای بار دوم از دســـــت بدم از اینجا بریـــــددد ( داد)
_تو چی داری میگی
^تهیونگ بیا بریم خونه برات توضیح میدیم
♕لازمه... دوبــ... ــاره توضــ.. ــــح بدم؟
☆نه فهمیدم بیا بریم تهیونگ
_چرا کسی چیزی نمیگه
^بیا بریم میگیم
پسرا رفتن سمت عمارت
تهیونگ داخل ماشین نشسته بود و اروم وقرارنداشت اون نمیدونست توی این دنیای بزرگ چه خبره که عالم و ادم از اون مخفی میکنن
چرا نمیزارن دختر رویا هاش باهاش باشه بعد از رفتن پسرا ته جین درو بست و وقتی برگشت با قیافه گریون دخترش مواجه شد
+بابا اینجا چه خبره چرا منو از دست بدی بار دوم چیه؟
(چون اینجا قراره ته جین زیاد حرف بزنه شما تمام حرف هاشو با لکنت تصور کنید)
♕متاسفانم که قرار الان بفهمی
(رو به ماری)
ماری با بغض گفت&بهش بگو ته جین 🥲
♕ ۱۸سال پیش من رفتم پیش استادم تا ازش بخام دیگه به ورزشم ادامه ندم تا بتونم برای فرزندم و همسرم زندگی اروم و بی خطری فراهم کنم
اما کی میدونست که قراره چی بشه
ما توی بیمارستان بودیم کنار بچمون شاد خوشحال که...
ضربان قلب بچه صفر شد اون اون متاسفانه از دستش دادیم 😣😢
ماری با بغض به جویون نگاه میکرد
شینا هیچ چیزی نمیگفت
+پس پس من چی یعنی ... ـ
ما اون روز تنها فرزندمون رو از دست دادیم
توی بیمارستان بودیم ماری نمی تونست اروم باشه
ما واقعا حال خوش نداشتیم
تا وقتی که
۴.۴k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.