خب اینجا ما فن فیک دازای و چویا رو داریم، هشدار میدم که توی این فن فیک به کل شخصیت ها عوض شده
بیبی نازنین من ★
پارت: ششم★
چویا که حالش بد شده بود
تصمیم گرفت بخوابد
تا کمی حالش بهتر شود
چویا که حواسش نبود مانند یک آدمیزاد خوابید
دازای که چویا را دید فریاد زد
من اینجا کشکم
چویا خان
دازای دید که چویا گوشش بدهکار نیست تصمیم گرفت چویا را بانداژ کند
به فشرده ترین حالت ممکن چویا را گرفت که چویای ترسیده فریاد زد
دازای گفت قبلا بهت گفته بودم که
این دهن فقط باید برای ناله کردن باز بشه
آی چویا ببین چجوری مطیع خودم میکنمت
چویا که میدونست قراره چه بلای وحشت ناکی قراره سرش بیاد سکوت کرد
دازای چویا را به فشرده ترین حالت ممکن بانداژ کرد
و در حیاط که محیط مافیا بود و افراد مافیا خانه هایشان در آنجا بود
آویزان کرد و برگه ای گذاشت کنارش که نوشته بود
شلاق زدن برده فقط ¹ وون
هرکه از آنجا عبور میکرد به دلیل قیمت ارزان
شلاق زدن
صد ها ضربه به چویا میزد
شب شد
چویا با حالتی پشیمان گونه فریاد زد
واق واق واق
"اون توله سگ داره واق واق میکنه بهتره دیگه بیارمش تو
بانداژ هارو باز کرد و گفت
میتونی حرف بزنی
*ارباب ارباب تروخدا منو ببخشید قول میدم قول میدم دیگه توله سگ خوبی باشم(با گریه)
"خوش گذشت بیرون؟
*نه نه ارباب دیگه تکرار نمیشه(با گریه)
"حالا قدر خونه رو میدونی؟
ولی هنوز هم تنبیهت ادامه داره
دیگه خفه
دازای قلاده چویا رو کشید و به تخت بست و گفت
بگیر بکپ صداتم در نیاد
چویا که از کارش پشیمان بود
تمام مدت که اربابش یا خواب بود یا خودش را به خواب زده بود را گرفته بود
و سرش را گزاشته بود روی دست اربابش و داشت بی صدا خودش را لوس میکرد
★★
پارت: ششم★
چویا که حالش بد شده بود
تصمیم گرفت بخوابد
تا کمی حالش بهتر شود
چویا که حواسش نبود مانند یک آدمیزاد خوابید
دازای که چویا را دید فریاد زد
من اینجا کشکم
چویا خان
دازای دید که چویا گوشش بدهکار نیست تصمیم گرفت چویا را بانداژ کند
به فشرده ترین حالت ممکن چویا را گرفت که چویای ترسیده فریاد زد
دازای گفت قبلا بهت گفته بودم که
این دهن فقط باید برای ناله کردن باز بشه
آی چویا ببین چجوری مطیع خودم میکنمت
چویا که میدونست قراره چه بلای وحشت ناکی قراره سرش بیاد سکوت کرد
دازای چویا را به فشرده ترین حالت ممکن بانداژ کرد
و در حیاط که محیط مافیا بود و افراد مافیا خانه هایشان در آنجا بود
آویزان کرد و برگه ای گذاشت کنارش که نوشته بود
شلاق زدن برده فقط ¹ وون
هرکه از آنجا عبور میکرد به دلیل قیمت ارزان
شلاق زدن
صد ها ضربه به چویا میزد
شب شد
چویا با حالتی پشیمان گونه فریاد زد
واق واق واق
"اون توله سگ داره واق واق میکنه بهتره دیگه بیارمش تو
بانداژ هارو باز کرد و گفت
میتونی حرف بزنی
*ارباب ارباب تروخدا منو ببخشید قول میدم قول میدم دیگه توله سگ خوبی باشم(با گریه)
"خوش گذشت بیرون؟
*نه نه ارباب دیگه تکرار نمیشه(با گریه)
"حالا قدر خونه رو میدونی؟
ولی هنوز هم تنبیهت ادامه داره
دیگه خفه
دازای قلاده چویا رو کشید و به تخت بست و گفت
بگیر بکپ صداتم در نیاد
چویا که از کارش پشیمان بود
تمام مدت که اربابش یا خواب بود یا خودش را به خواب زده بود را گرفته بود
و سرش را گزاشته بود روی دست اربابش و داشت بی صدا خودش را لوس میکرد
★★
۶.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.