پارت۱۶(pure love)
از زبان ا/ت
رفتیم سینما خالی خالی بود یه نگاهی بهش انداختم و گفتم: مطمئنی امروز سینما کار می کنه؟؟
گفت: آره... چطور؟
گفتم: آخه اینجا خالیه
خندید و گفت: راستش من...
انگار خجالت می کشید چون دستش رو روی گردنش می کشید و سرش رو پایین انداخته بود
گفتم: تو چی؟
باز خندید و با همون حالت خجالتیش گفت: میخواستم خودم و خودت باشیم و کسی مزاحمت ایجاد نکنه
دیگه ادامش ندادم بیچاره داشت از خجالت آب میشد
رفتیم داخل سالن اونجا هم خالی بود نشستم که فیلم شروع شد
با اینکه فیلم کمدی ای بود آخرش بد تموم شد و حس کردم دلم گرفته
صدای گریه میومد سرم رو چرخوندم جونگ کوک رو دیدم درحالی که دستمال جلوی صورتش بود
خندم گرفت چقد این پسر لطیفه که واسه یه فیلم گریه می کنه
با خنده گفتم: ک..کوک داری گریه می کنی ؟؟
((نه داره میخنده😑))
هیچی نگفت رفتم نزدیک تر که صورتشو ببینم اما با دستش صورتمو گرفت و به سمت مخالف چرخوندش
با گریه گفت: ا/ت نگاهم نکن من پیش بقیه اینجوری گریه نمی کنم
خندیدم و گفتم: خیلی خب تا گریه هات تموم شه نگاهت نمی کنم
بلاخره گریه هاش تموم شد رفتیم بیرون از سینما
سوار ماشین شدیم که جونگ کوک گفت: ببین شتر دیدی ندیدی خب؟
گفتم: اییی خیلی خب بابا نمی گم گریه کردی حالا کجا میریم؟
گفت: گفتم دنیامو بهت نشون میدم میخوام ببرمت یه جای خاص
منو برد به جایی که اصلا یادم نمی اومد که اومده باشم
شبیه به جنگل بود
پیاده شدیم که گفت: دستتو بهم بده
دستشو گرفتم
رفتیم کنار یه درخت بزرگ که یه تاب بهش آویزون بود
دستمو ول کرد به اون تاب اشاره کرد و گفت: یادته اینجا می نشستی تنها تاب می خوردی؟؟
دستمو پشت گردنم گذاشتم و گفتم: نه متاسفانه یادم نمیاد
گفت: احتمالا ۱۳ یا ۱۴ سالت بود از اون موقع ۴ سال گذشته منم ۱۵ سالم بود اونموقع
گفتم: ۱۵؟ یعنی از من بزرگتری؟؟
گفت: آره من ۱۹ سالمه دیر رفتم مدرسه واسه همین از همکلاسی هام بزرگترم
جالبه پس حتما گواهینامه رانندگی هم داره که منو با ماشین میاره اینجاها
گفتم: خب حالا گفتی دنیات اینجا بود؟؟
دستمو گرفت بردم سمت گل ها همینطور که راه می رفتیم گفت: باید یه چیزی رو راجب من بدونی ا/ت
ادامه داد: من تقریبا ۴ ساله که عاشقتم
یهو سرجام ایستادم که باعث شد اونم وایسه
گفت: چیه باور نمی کنی؟
با تعجب گفتم: چطوری ممکنه؟
ادامه داد: یادمه یه پسر تنها بودم که بخاطر مرگ پدر و مادرم هر روز کارم گریه بود تا اینکه یه روز وسط گریه کردن دستای گرم و ظریف یه دختری رو روی شونه هام احساس کردم وقتی سرمو بلند کردم و با چهره زیباش مواجه شدم حس کردم همونجا دلمو دادم
گفتم: اعع؟ پس دلت رو دادی ها؟ کی بوده اون دختر پررو ؟؟
خندید و گفت: اون تو بودی خانم حسود
از حرفش کلی جا خوردم و گفتم: منظورت چیه؟
گفت: هیچ به این فکر کردی چطوری عاشقت شدم ؟؟
از همون ۴ سال پیش وقتی اولین بار دیدمت وقتی صدای قشنگتو شنیدم وقتی هر روز می نشستم پشت درختا که منو نبینی و هر روز تماشات می کردم فهمیدم که تنها کسی که واقعا عاشقشم تویی ا/ت
تو باعث شدی درد از دست دادن خانوادمو یادم بره ا/ت تو مثل یه فرشته ای بودی که وارد زندگیم شد
رفتیم سینما خالی خالی بود یه نگاهی بهش انداختم و گفتم: مطمئنی امروز سینما کار می کنه؟؟
گفت: آره... چطور؟
گفتم: آخه اینجا خالیه
خندید و گفت: راستش من...
انگار خجالت می کشید چون دستش رو روی گردنش می کشید و سرش رو پایین انداخته بود
گفتم: تو چی؟
باز خندید و با همون حالت خجالتیش گفت: میخواستم خودم و خودت باشیم و کسی مزاحمت ایجاد نکنه
دیگه ادامش ندادم بیچاره داشت از خجالت آب میشد
رفتیم داخل سالن اونجا هم خالی بود نشستم که فیلم شروع شد
با اینکه فیلم کمدی ای بود آخرش بد تموم شد و حس کردم دلم گرفته
صدای گریه میومد سرم رو چرخوندم جونگ کوک رو دیدم درحالی که دستمال جلوی صورتش بود
خندم گرفت چقد این پسر لطیفه که واسه یه فیلم گریه می کنه
با خنده گفتم: ک..کوک داری گریه می کنی ؟؟
((نه داره میخنده😑))
هیچی نگفت رفتم نزدیک تر که صورتشو ببینم اما با دستش صورتمو گرفت و به سمت مخالف چرخوندش
با گریه گفت: ا/ت نگاهم نکن من پیش بقیه اینجوری گریه نمی کنم
خندیدم و گفتم: خیلی خب تا گریه هات تموم شه نگاهت نمی کنم
بلاخره گریه هاش تموم شد رفتیم بیرون از سینما
سوار ماشین شدیم که جونگ کوک گفت: ببین شتر دیدی ندیدی خب؟
گفتم: اییی خیلی خب بابا نمی گم گریه کردی حالا کجا میریم؟
گفت: گفتم دنیامو بهت نشون میدم میخوام ببرمت یه جای خاص
منو برد به جایی که اصلا یادم نمی اومد که اومده باشم
شبیه به جنگل بود
پیاده شدیم که گفت: دستتو بهم بده
دستشو گرفتم
رفتیم کنار یه درخت بزرگ که یه تاب بهش آویزون بود
دستمو ول کرد به اون تاب اشاره کرد و گفت: یادته اینجا می نشستی تنها تاب می خوردی؟؟
دستمو پشت گردنم گذاشتم و گفتم: نه متاسفانه یادم نمیاد
گفت: احتمالا ۱۳ یا ۱۴ سالت بود از اون موقع ۴ سال گذشته منم ۱۵ سالم بود اونموقع
گفتم: ۱۵؟ یعنی از من بزرگتری؟؟
گفت: آره من ۱۹ سالمه دیر رفتم مدرسه واسه همین از همکلاسی هام بزرگترم
جالبه پس حتما گواهینامه رانندگی هم داره که منو با ماشین میاره اینجاها
گفتم: خب حالا گفتی دنیات اینجا بود؟؟
دستمو گرفت بردم سمت گل ها همینطور که راه می رفتیم گفت: باید یه چیزی رو راجب من بدونی ا/ت
ادامه داد: من تقریبا ۴ ساله که عاشقتم
یهو سرجام ایستادم که باعث شد اونم وایسه
گفت: چیه باور نمی کنی؟
با تعجب گفتم: چطوری ممکنه؟
ادامه داد: یادمه یه پسر تنها بودم که بخاطر مرگ پدر و مادرم هر روز کارم گریه بود تا اینکه یه روز وسط گریه کردن دستای گرم و ظریف یه دختری رو روی شونه هام احساس کردم وقتی سرمو بلند کردم و با چهره زیباش مواجه شدم حس کردم همونجا دلمو دادم
گفتم: اعع؟ پس دلت رو دادی ها؟ کی بوده اون دختر پررو ؟؟
خندید و گفت: اون تو بودی خانم حسود
از حرفش کلی جا خوردم و گفتم: منظورت چیه؟
گفت: هیچ به این فکر کردی چطوری عاشقت شدم ؟؟
از همون ۴ سال پیش وقتی اولین بار دیدمت وقتی صدای قشنگتو شنیدم وقتی هر روز می نشستم پشت درختا که منو نبینی و هر روز تماشات می کردم فهمیدم که تنها کسی که واقعا عاشقشم تویی ا/ت
تو باعث شدی درد از دست دادن خانوادمو یادم بره ا/ت تو مثل یه فرشته ای بودی که وارد زندگیم شد
۱۹.۶k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.