𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...38
"تو درواقع وارث اصلی ثروت من هستی و تو باید راهمو ادامه بدی...من اینو به جونگکوک سپرده بودم ولی اون ردش کرد.الان هم به عنوان وصیتم ازت میخوام که شغل منو بدست بگیری،میدونم احتمالا تو هم مثل جونگکوک از اینکار متنفری! ولی به خاطر من انجامش بده...دوست دارم"
جونگکوک با چشمهای نگران به چهره ی خنثی ماریا زل زد
-تو باید ماف...
+من انجامش نمیدم...نمیتونم
-چرت نگو! میخوای بگی وصیت مادرو انجام نمیدی؟
+چطور از من همچین انتظاری داری؟ بیام شغلم که پلیس بودنه رو ول کنم و مافیا بشم؟ مسخره اس...این تناقض بزرگیه و من نمیتونم انجامش بدم...ولی تو میتونی!
-هه شوخیت گرفته نه؟ من هرگز قبولش نمیکنم! این وظیفه ی توعه و به من هیچ ربطی نداره
هیچکدومشون قادر نبودن خطر مافیا بودن رو بپذیرن.
از طرفی ماریا پلیس بود و همچنین دوستپسرش که یه دادستان کاربلد بود
ماریا دستای جونگکوک رو گرفت و اهسته فشرد
+بعدا راجبش حرف میزنیم.
جونگکوک چشمهای درشت و تیره اش رو برای لحظه ای کوتاه بست و نفس عمیقی کشید و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
تهیونگ جلوتر اومد و ماریا رو بغل کرد
_عشقم...حالت خوبه؟ میدونم هنوز هم منو نبخشیدی...هر چی هم بشه من کنارتم
+اره نبخشیدمت...ولی ممنون که تو سختی ها کنارمی.
خودشو عقب کشید تا از بین حصار بازوهای تهیونگ بیرون بیاد
+به یه خواب طولانی و تموم نشدنی نیاز دارم...خوابی که هرگز تمایلی به بیدار شدن ازش رو ندارم
ذهنش درگیر ماجرا های اخیر بود
حقیقتی که باعث شده بود سال ها با دروغ بزرگ شه برملا شده بود
مادرشو از دست داد...عشقش بهش دروغ گفته بود و برادری که از وجودش خبر نداشت رو کنار خودش میدید
باید وصیت مادرشو انجام میداد که این از همشون سخت تر و غیر ممکن تر بود
این همه اتفاق افتاده بود و باعث شده بود ماریا امیدشو به طور کامل از دست بده.
'4ماه بعد...ساختمان اداری فریدریک 20:۴۵ دقیقه ی شب'
جعبه ی نسبتا سنگین وسایشو روی میز گذاشت
درحال چک کردن بود که چیزی رو جا نگذاشته باشه که ناگهان چشمش به پرونده ی ابی که قطر زیادی داشت افتاد
پرونده رو از قفسه ی خاک گرفته بیرون کشید
+پرونده ی قتل زنجیره ای...قاتل: جئون جونگکوک.
تلخندی زد و پرونده رو داخل سطل اشغال کنار پاش انداخت
همراه با وسایلش از ساختمون خارج شد و سوار موتورش شد و به سمت عمارتی که الان متعلق به اون بود حرکت کرد
ادامه دارد...
مرسی که شرطا رو رسوندید بیبی هام:))) ♡
این پارت شرط نداره♡☆♡
part...38
"تو درواقع وارث اصلی ثروت من هستی و تو باید راهمو ادامه بدی...من اینو به جونگکوک سپرده بودم ولی اون ردش کرد.الان هم به عنوان وصیتم ازت میخوام که شغل منو بدست بگیری،میدونم احتمالا تو هم مثل جونگکوک از اینکار متنفری! ولی به خاطر من انجامش بده...دوست دارم"
جونگکوک با چشمهای نگران به چهره ی خنثی ماریا زل زد
-تو باید ماف...
+من انجامش نمیدم...نمیتونم
-چرت نگو! میخوای بگی وصیت مادرو انجام نمیدی؟
+چطور از من همچین انتظاری داری؟ بیام شغلم که پلیس بودنه رو ول کنم و مافیا بشم؟ مسخره اس...این تناقض بزرگیه و من نمیتونم انجامش بدم...ولی تو میتونی!
-هه شوخیت گرفته نه؟ من هرگز قبولش نمیکنم! این وظیفه ی توعه و به من هیچ ربطی نداره
هیچکدومشون قادر نبودن خطر مافیا بودن رو بپذیرن.
از طرفی ماریا پلیس بود و همچنین دوستپسرش که یه دادستان کاربلد بود
ماریا دستای جونگکوک رو گرفت و اهسته فشرد
+بعدا راجبش حرف میزنیم.
جونگکوک چشمهای درشت و تیره اش رو برای لحظه ای کوتاه بست و نفس عمیقی کشید و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
تهیونگ جلوتر اومد و ماریا رو بغل کرد
_عشقم...حالت خوبه؟ میدونم هنوز هم منو نبخشیدی...هر چی هم بشه من کنارتم
+اره نبخشیدمت...ولی ممنون که تو سختی ها کنارمی.
خودشو عقب کشید تا از بین حصار بازوهای تهیونگ بیرون بیاد
+به یه خواب طولانی و تموم نشدنی نیاز دارم...خوابی که هرگز تمایلی به بیدار شدن ازش رو ندارم
ذهنش درگیر ماجرا های اخیر بود
حقیقتی که باعث شده بود سال ها با دروغ بزرگ شه برملا شده بود
مادرشو از دست داد...عشقش بهش دروغ گفته بود و برادری که از وجودش خبر نداشت رو کنار خودش میدید
باید وصیت مادرشو انجام میداد که این از همشون سخت تر و غیر ممکن تر بود
این همه اتفاق افتاده بود و باعث شده بود ماریا امیدشو به طور کامل از دست بده.
'4ماه بعد...ساختمان اداری فریدریک 20:۴۵ دقیقه ی شب'
جعبه ی نسبتا سنگین وسایشو روی میز گذاشت
درحال چک کردن بود که چیزی رو جا نگذاشته باشه که ناگهان چشمش به پرونده ی ابی که قطر زیادی داشت افتاد
پرونده رو از قفسه ی خاک گرفته بیرون کشید
+پرونده ی قتل زنجیره ای...قاتل: جئون جونگکوک.
تلخندی زد و پرونده رو داخل سطل اشغال کنار پاش انداخت
همراه با وسایلش از ساختمون خارج شد و سوار موتورش شد و به سمت عمارتی که الان متعلق به اون بود حرکت کرد
ادامه دارد...
مرسی که شرطا رو رسوندید بیبی هام:))) ♡
این پارت شرط نداره♡☆♡
۱۱.۷k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.