پارت ۲۱ فیک عشق بی نهایت
پارت ۲۱ فیک عشق بی نهایت
نیارا بعد از اینکه توی رستوران هتل به حساب سهون تا حد مرگ خورد از رستوران بیرون اومد و رفت اتاق . در اتاقو که باز کرد از شلوغی اتاق چشماش گرد شد . سهون تو حموم بود و آهنگ میخوند . نیارا با حرص زیر لب گفت
_اوه سهون میکشمت...
رفت سمت تخت که چمدون سهون روش باز بود و تمام وسایلاش پخش و پلا بود . لباس قرمز سهون رو که روی تخت بود رو برداشت که باز شد و دفترچه ی سهون افتاد زمین و قفلش شکست و صفحه ی اولش باز شد . نیارا همونطور که دودستش بالا بود و لباس بین دستاش بود سرشو برگردوند و به نوشته ی صفحه ی اول دفترچه با تعجب خیره شد . روش نوشته شده بود
_ تقدیم به کسی که دو بار عاشقش شدم و با تمام وجود براش مینویسم تا یه روز بهش بگم «عاشقتم»
دهنش باز شد . سهون...اینو برای کی نوشته؟ اومد خم بشه که برش داره که دستی زودتر اقدام کرد و دفترچه رو برداشت . سرشو آورد بالا و به طرف نگاه کرد
_اوه سهون؟...مگه تو حموم نبودی
_همین الان اومدم بیرون...چیه؟...نتونستی به فضولیت برسی؟
نیارا حواسش نبود و سرش رو انداخت پایین و گفت
_نه...
بعد که فهمید چی گفته بلند شد و سریع گفت
_نخیرم کی گفته من فضولم؟
_خودت...
نیارا یکم فکر کرد
_اره...خودم گفتم...
سهون لبخند زد و اومد نیارا رو هول داد و لباساش و دفترچه اش رو چپوند توی چمدونش و درشو بست و گذاشت بغل تخت و خودشو پرت کرد رو تخت . نیارا با دهن نیمه باز به سهون نگاه میکرد . سهون لبخند شیطنتی زد
_نمی خوابی؟
_بیشعورِ کثافت...
_شوخی کردم...ولی واقعا دارم میگم...نمی خوابی؟
_خوب تخت یه نفرس اگه من روش بخوابم تو باید زمین بخوابی کمرت درد میگیره منم بخوام رو زمین بخوابم کمرم درد میگیره...
هنوز حرفش تموم نشده بود که سهون گفت
_پس مجبوریم باهم روی تخت بخوابیم...
نیارا آب دهنشو گورت داد .
سهون_نترس دست و بالم بستس نمی تونم کاری بکنم...
نیارا لبخند مصنوعی زد و خیلی اروم رو تخت نشست . از اینکه بغل سهون بخوابه میترسید و خجالت میکشید . توی فکراش بود که سهون دستش رو گرفت و کشید و انداختش روی تخت که صورتشون رو به روی هم قرار گرفت
....
نیارا بعد از اینکه توی رستوران هتل به حساب سهون تا حد مرگ خورد از رستوران بیرون اومد و رفت اتاق . در اتاقو که باز کرد از شلوغی اتاق چشماش گرد شد . سهون تو حموم بود و آهنگ میخوند . نیارا با حرص زیر لب گفت
_اوه سهون میکشمت...
رفت سمت تخت که چمدون سهون روش باز بود و تمام وسایلاش پخش و پلا بود . لباس قرمز سهون رو که روی تخت بود رو برداشت که باز شد و دفترچه ی سهون افتاد زمین و قفلش شکست و صفحه ی اولش باز شد . نیارا همونطور که دودستش بالا بود و لباس بین دستاش بود سرشو برگردوند و به نوشته ی صفحه ی اول دفترچه با تعجب خیره شد . روش نوشته شده بود
_ تقدیم به کسی که دو بار عاشقش شدم و با تمام وجود براش مینویسم تا یه روز بهش بگم «عاشقتم»
دهنش باز شد . سهون...اینو برای کی نوشته؟ اومد خم بشه که برش داره که دستی زودتر اقدام کرد و دفترچه رو برداشت . سرشو آورد بالا و به طرف نگاه کرد
_اوه سهون؟...مگه تو حموم نبودی
_همین الان اومدم بیرون...چیه؟...نتونستی به فضولیت برسی؟
نیارا حواسش نبود و سرش رو انداخت پایین و گفت
_نه...
بعد که فهمید چی گفته بلند شد و سریع گفت
_نخیرم کی گفته من فضولم؟
_خودت...
نیارا یکم فکر کرد
_اره...خودم گفتم...
سهون لبخند زد و اومد نیارا رو هول داد و لباساش و دفترچه اش رو چپوند توی چمدونش و درشو بست و گذاشت بغل تخت و خودشو پرت کرد رو تخت . نیارا با دهن نیمه باز به سهون نگاه میکرد . سهون لبخند شیطنتی زد
_نمی خوابی؟
_بیشعورِ کثافت...
_شوخی کردم...ولی واقعا دارم میگم...نمی خوابی؟
_خوب تخت یه نفرس اگه من روش بخوابم تو باید زمین بخوابی کمرت درد میگیره منم بخوام رو زمین بخوابم کمرم درد میگیره...
هنوز حرفش تموم نشده بود که سهون گفت
_پس مجبوریم باهم روی تخت بخوابیم...
نیارا آب دهنشو گورت داد .
سهون_نترس دست و بالم بستس نمی تونم کاری بکنم...
نیارا لبخند مصنوعی زد و خیلی اروم رو تخت نشست . از اینکه بغل سهون بخوابه میترسید و خجالت میکشید . توی فکراش بود که سهون دستش رو گرفت و کشید و انداختش روی تخت که صورتشون رو به روی هم قرار گرفت
....
۲۹.۰k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.