مافیا عاشق

مافیا_عاشق
پارت 2

تهیونگ: هی تو با من بیا

ا.ت:ولم کن اصلا تو کیی بخوام باهات بیام

تهیونگ :میشناسی این به نفع هردومونه

ویو ا.ت
خب کنجکاو شده بودم ببینم کیه چون خیلی اشنا بود

ا.ت:برو با ماشین پشت سرت میام حواست باشه

تهیونگ:هه نترس چیزی نمیشه دنبالمون بیا

ویو تهیونگ
دختر خوشگلیه اخلاقش هم خوبه مشخصه نترسه خوشم اومد ازش تو این چندوقت باید دوست بچگیم رو بشناسم دوباره اون خیلی بزرگ شده

ویو ا.ت
سوار ماشین شدم منتظر بودم تا حرکت کنن ماشین رو روشن کردم پشت سرشون راه افتادم اون واقعن جذابه خیلی هم اشنا باید درموردش تحقیق کنم
همینطور پشت سرشون میرفتم که نزدیک جنگل شد یهو رو به رو عمارت بزرگی وایستاد پیاده شد دیدم با دستش اشاره میکنه که بیام از ماشین پیاده شدم به سمتش رفتم
تهیونگ:خب اینجا عمارت منه میخام در مورد زندگیمون حرف بزنیم بیا بریم داخل

ا.ت:زندگیمون؟ راستش تو واسم اشنایی ولی نمیشناسمت حداقل بگو کیی

تهیونگ :بیا بریم داخل بشینیم برات تعریف میکنم

ا.ت:هفف باشه

ویو ا.ت
پشت سرش راه افتادم به داخل عمارت رفت با دهن باز به همه جا خیره شدم اینجا خیلی بزرگه واوو

تهیونگ:اشاره میکنه به کاناپه بشین

ا.ت:خب تعریف کن

تهیونگ:.........

.................¥..............