𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹⁶
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹⁶
لباسو پوشیدمو و خودمو مرتب کردم... درو باز کردم و با چهره عصبیش برخورد کردم... توجهی نکردم... بهش بگم قضیه رو؟... از کنارش میخواستم با بی میلی و بی محلی رد شم که دستشو رو شونه هام حس کردم... و ناگهان به عقب کشیده شدم... با قدم های بلند و عقبکی به عقب راهی شدم...
ویو جیمین
انتظار نداشتم بیافته... قبل از اینکه بیافته گرفتمش... با چشمای ور قلمبیده بهم زل زده بود به من... چند ثانیه دیگه از شکی که بهش وارد شده بود درومد و شروع به تقلا کردن کرد...
ات: ولممم کن*داد*
جیمین:---
ات: گازت میگیرما *جدی *
بعد از حرفش و متوجه شدنش که هیچ واکنشی نشون نمیدم و نخواهم داد... جای اولو گاز گرفت.... دردم نگرف... انگار جونی براش نمونده بود... مثل یه مرده متحرک شده بود.... انگار جسم بدون روح بود... سفید... رنگش پریده بود اما تظاهر به خوب بودن میکرد.....
تو چشام نگاه کرد و گفت: دردت نگرفت؟ ... دندون های گربه ای و تیزشو تا حدی به رخم کشید.... ولی عجب آناتومی داشت...... به خودم نزدیک ترش کردم و محکم تو بغلم فشارش دادم.... سرمو تو گردنش فرو بردم و گاز محکمی گرفتم... دستاشو دور گردنم حلقه کرد و از درد چشمامو محکم روی هم بست... اما هیچی نگفت... تحمل دردش زیاد بود...... اما تا انتقام گازاشو نگیرم..... ول کن نیستم.... گاز دوباره از پایین تر گردنش کردم... دیگه نتونست غروش رو تو اصلش نگه داره... رهاش کرد.... غرور چندین هفتشو رها کرد...
ات: آخــ ولم...ک....ن*گریه*
دلم به رحم اومد..... اما الان مساوی هستیم.....
لباسو پوشیدمو و خودمو مرتب کردم... درو باز کردم و با چهره عصبیش برخورد کردم... توجهی نکردم... بهش بگم قضیه رو؟... از کنارش میخواستم با بی میلی و بی محلی رد شم که دستشو رو شونه هام حس کردم... و ناگهان به عقب کشیده شدم... با قدم های بلند و عقبکی به عقب راهی شدم...
ویو جیمین
انتظار نداشتم بیافته... قبل از اینکه بیافته گرفتمش... با چشمای ور قلمبیده بهم زل زده بود به من... چند ثانیه دیگه از شکی که بهش وارد شده بود درومد و شروع به تقلا کردن کرد...
ات: ولممم کن*داد*
جیمین:---
ات: گازت میگیرما *جدی *
بعد از حرفش و متوجه شدنش که هیچ واکنشی نشون نمیدم و نخواهم داد... جای اولو گاز گرفت.... دردم نگرف... انگار جونی براش نمونده بود... مثل یه مرده متحرک شده بود.... انگار جسم بدون روح بود... سفید... رنگش پریده بود اما تظاهر به خوب بودن میکرد.....
تو چشام نگاه کرد و گفت: دردت نگرفت؟ ... دندون های گربه ای و تیزشو تا حدی به رخم کشید.... ولی عجب آناتومی داشت...... به خودم نزدیک ترش کردم و محکم تو بغلم فشارش دادم.... سرمو تو گردنش فرو بردم و گاز محکمی گرفتم... دستاشو دور گردنم حلقه کرد و از درد چشمامو محکم روی هم بست... اما هیچی نگفت... تحمل دردش زیاد بود...... اما تا انتقام گازاشو نگیرم..... ول کن نیستم.... گاز دوباره از پایین تر گردنش کردم... دیگه نتونست غروش رو تو اصلش نگه داره... رهاش کرد.... غرور چندین هفتشو رها کرد...
ات: آخــ ولم...ک....ن*گریه*
دلم به رحم اومد..... اما الان مساوی هستیم.....
۹.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.