(تنفری که به عشق تبدیل شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۶
(تنفری که به عشق تبدیل شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۶
ویو ا/ت :
منو انداخت توی یکی از اتاقای بار و همه وسایلامو ازم گرفتن به غیر از ساعتم که
از شانسم امروز دیجیتالیه رو نبسته بودم.
همه رو ازم گرفتن
موبایلم. کوله ام که همه ی چیزامو توش گذاشته بودم
لپتاپم . هدفونم . نقشه و کاغذ های شرکت
ای خدا الان چه غلطی بخورم
...
......
..........
اوف چند ساعت گذشته خسته شدم
ساعت ۷ و ۵۰
الانه که بیاد
یعنی بیاد قراره دستم بزاره
چی جواب خانواده امو بدم
*در باز شد
هوسوک : .... اممم
خب خانوم کوچولو همراهم بیا
ویو ا/ت :
دستمو کشید و از پله ها بردم پایین
هوسوک : سوار شو
ا/ت : ... هاا
هوسوک : ... اوف ...
کری
میگم سوار شو دیگه
ا/ت : هااا با...شه
ویوا/ت :
سوار ماشین مدل بالای سیاهش شدم
نگاش کردم یه گردنبند خیلی خوشگل گردنش بود
گردنبنده رو بوس کرد و اومد سمتم که چشمامو ببنده
چشمامو با یه چشم بند سیاه بست
ا/ت : یاا چیکار میکنی؟
هوسوک : قرار نیست راه خونمو یاد بگیری
ویو ا/ت :
تو کل راه هیچ حرفی بینمون رد نشد
....
.......
*رسیدیم
چشمامو باز کرد و گفت همراهش برم
...
......
یه عمارت خیلی خوشگل و بزرگ
فکنم ۱۰ طبقه بود
همه جای عمارت پر بود از نگهبانای سیاه پوش
وارد خونه شدیم
داخلش هم خوشگل بود
..
....
چشام به یه پیر مرد با پسرش که کوچیک بود خورد
فکنم خدمتکار بودن
هوسوک : خب ... میتونین برین(رو به خدمتکارا)
خدمتکار : بله قربان
هوسوک : خب ....
اینجا خونه ی منه چون قراره یه چند هفته اینجا بمونی بیا بهت معرفی کنم اینجاهارو
...
خب اینجا اشپز خونه
کتابخونه
حمام
دستشویی
و......
خب و از همه مهم تر اتاقا
فقط توی این اتاق میتونی باشی
به هیچ وجه به بقیه اتاقا نمیری چون عاقبت خوبی نداره
فقط همینجا
حالا برو بالا
ا/ت : ها
هوسوک : آه ... چه گیری کردم
میگم فرو بالا توی همون اتاقی که بهت میگم
ا/ت : عاا .. باشه
رفتم توی اتاق ... یه اتاق با تم سفید و سیاه که همچی داشت و خیلی بزرگ بود
هوسوک : خبببب
ا/ت : .......
هوسوک : شروع میکنم خانم کوچولو
حمایتا؟
ویو ا/ت :
منو انداخت توی یکی از اتاقای بار و همه وسایلامو ازم گرفتن به غیر از ساعتم که
از شانسم امروز دیجیتالیه رو نبسته بودم.
همه رو ازم گرفتن
موبایلم. کوله ام که همه ی چیزامو توش گذاشته بودم
لپتاپم . هدفونم . نقشه و کاغذ های شرکت
ای خدا الان چه غلطی بخورم
...
......
..........
اوف چند ساعت گذشته خسته شدم
ساعت ۷ و ۵۰
الانه که بیاد
یعنی بیاد قراره دستم بزاره
چی جواب خانواده امو بدم
*در باز شد
هوسوک : .... اممم
خب خانوم کوچولو همراهم بیا
ویو ا/ت :
دستمو کشید و از پله ها بردم پایین
هوسوک : سوار شو
ا/ت : ... هاا
هوسوک : ... اوف ...
کری
میگم سوار شو دیگه
ا/ت : هااا با...شه
ویوا/ت :
سوار ماشین مدل بالای سیاهش شدم
نگاش کردم یه گردنبند خیلی خوشگل گردنش بود
گردنبنده رو بوس کرد و اومد سمتم که چشمامو ببنده
چشمامو با یه چشم بند سیاه بست
ا/ت : یاا چیکار میکنی؟
هوسوک : قرار نیست راه خونمو یاد بگیری
ویو ا/ت :
تو کل راه هیچ حرفی بینمون رد نشد
....
.......
*رسیدیم
چشمامو باز کرد و گفت همراهش برم
...
......
یه عمارت خیلی خوشگل و بزرگ
فکنم ۱۰ طبقه بود
همه جای عمارت پر بود از نگهبانای سیاه پوش
وارد خونه شدیم
داخلش هم خوشگل بود
..
....
چشام به یه پیر مرد با پسرش که کوچیک بود خورد
فکنم خدمتکار بودن
هوسوک : خب ... میتونین برین(رو به خدمتکارا)
خدمتکار : بله قربان
هوسوک : خب ....
اینجا خونه ی منه چون قراره یه چند هفته اینجا بمونی بیا بهت معرفی کنم اینجاهارو
...
خب اینجا اشپز خونه
کتابخونه
حمام
دستشویی
و......
خب و از همه مهم تر اتاقا
فقط توی این اتاق میتونی باشی
به هیچ وجه به بقیه اتاقا نمیری چون عاقبت خوبی نداره
فقط همینجا
حالا برو بالا
ا/ت : ها
هوسوک : آه ... چه گیری کردم
میگم فرو بالا توی همون اتاقی که بهت میگم
ا/ت : عاا .. باشه
رفتم توی اتاق ... یه اتاق با تم سفید و سیاه که همچی داشت و خیلی بزرگ بود
هوسوک : خبببب
ا/ت : .......
هوسوک : شروع میکنم خانم کوچولو
حمایتا؟
۱۶.۰k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.