فیک: - پارت9
فیک:_- پارت9
فقط من، فقط تو
از زبان ات
یهو صدای ماشین شنیدم برگشتم دیدم یونگی و تهیونگ دارن از ماشین پیاده میشن سرمو برگردونم
تهیونگ: هی ات دیونه شدی ؟
ات: هوم دیونه چرا مگه چیکار کردم!
یونگی: ات بیا کنار از لبه خواهش میکنم
ات: وا چرا مگه این ک ارتفاع ش اندازه پاشنه کفش منم ک نیست هه اتفاقا دوست داشتم بپرم میآید با هم بپریم؟ حال میده ها
تهیونگ: ات
ات: یادت میاد تهیونگ ؟ اونموقع هایی ک از پله ها دوتا یکی میومدیم فکر میکردیم داریم چه کاری شاخی میکنیم حالا ک این چیزی نیست
تهیونگ: چی میگی بیا اینور
ات: البته ک یادت نیست! از من متنفر بودی ، ولی من .... هه بیخیال
یونگی با إمی خوش میگذره ؟ ( إمی همون دختر عموی یونگیه )
یونگی « حالا ک یک قطره اشکی از چشماش اومد رو پاک کرد و روبه تهیونگ کرد و گفت: لعنتی باهاش چیکار کردیییی؟
ات عزیزم بیا اینور خطرناکهه
ات: باش باش میام فقط ی یک شرط!
تهیونگ : چه شرطی
ات : اینکه تو خودت رو بندازی
قهقهه میزنه و میگه شوخییی کردم
یونگی: ات دیونه شدی ؟
ات : چیه مگه مهمه
یونگی :
اینطوری بهم قول داده بودی لعنتییی
ات:خب شرطم اینه ک ده بار بگی آن ازت متنفرم ات ازت متنفرم!
تهیونگ : مسخره بازی رو تموم کن داره دیر میشه
ات: آهان راست میگی اصلا یادم نبود قراره نامزد کنم اونم چ نامزدییی با کسی ک ازم متنفره یا تکرار میکنی یا من نمیام
تهیونگ : خب میگم میگم ات ازت متنفرم
ات: در حالی ک همچنان پاهاش رو تکون میده و نسیم باد موهاش رو بهم ریخته بود آروم آروم اشک میریخت
برای بار دهم
تهیونک : ات ازت متنفرم خوب شد بیا بریم
ات پاشد و روش رو تکوند و کفش هاش رو پاش کرد و گفتن بریم
«داخل ماشین »
یونگی: ا ات تو مست کردی ؟
تهیونگ: چیییییییی
میزنه رو ترمز
ات: جررررر تا الان متوجه نشده بودین برگام
معلومهههه من مستممممم
تهیونگ : وایییی
رسیدن دم عمارت
ات: من نمیام
تهیونگ: خفه شوووو پیاده شو
یونگی: باهاش درست حرف بزن« با داد»
ات: تا یونگی نیاد من نمیام
یونگی: عزیزم تو برو من نمیتونم بیام
تهیونگ یقه ی یونگی رو میگیره و میگه
تهیونگ: ب توچهههههه چکارشی
یهو یکی در عمارت رو باز میکنه و ارباب با عصبانیت میاد بیرون و......
شرط ها:
50تالایک
50تا کامنت
فقط من، فقط تو
از زبان ات
یهو صدای ماشین شنیدم برگشتم دیدم یونگی و تهیونگ دارن از ماشین پیاده میشن سرمو برگردونم
تهیونگ: هی ات دیونه شدی ؟
ات: هوم دیونه چرا مگه چیکار کردم!
یونگی: ات بیا کنار از لبه خواهش میکنم
ات: وا چرا مگه این ک ارتفاع ش اندازه پاشنه کفش منم ک نیست هه اتفاقا دوست داشتم بپرم میآید با هم بپریم؟ حال میده ها
تهیونگ: ات
ات: یادت میاد تهیونگ ؟ اونموقع هایی ک از پله ها دوتا یکی میومدیم فکر میکردیم داریم چه کاری شاخی میکنیم حالا ک این چیزی نیست
تهیونگ: چی میگی بیا اینور
ات: البته ک یادت نیست! از من متنفر بودی ، ولی من .... هه بیخیال
یونگی با إمی خوش میگذره ؟ ( إمی همون دختر عموی یونگیه )
یونگی « حالا ک یک قطره اشکی از چشماش اومد رو پاک کرد و روبه تهیونگ کرد و گفت: لعنتی باهاش چیکار کردیییی؟
ات عزیزم بیا اینور خطرناکهه
ات: باش باش میام فقط ی یک شرط!
تهیونگ : چه شرطی
ات : اینکه تو خودت رو بندازی
قهقهه میزنه و میگه شوخییی کردم
یونگی: ات دیونه شدی ؟
ات : چیه مگه مهمه
یونگی :
اینطوری بهم قول داده بودی لعنتییی
ات:خب شرطم اینه ک ده بار بگی آن ازت متنفرم ات ازت متنفرم!
تهیونگ : مسخره بازی رو تموم کن داره دیر میشه
ات: آهان راست میگی اصلا یادم نبود قراره نامزد کنم اونم چ نامزدییی با کسی ک ازم متنفره یا تکرار میکنی یا من نمیام
تهیونگ : خب میگم میگم ات ازت متنفرم
ات: در حالی ک همچنان پاهاش رو تکون میده و نسیم باد موهاش رو بهم ریخته بود آروم آروم اشک میریخت
برای بار دهم
تهیونک : ات ازت متنفرم خوب شد بیا بریم
ات پاشد و روش رو تکوند و کفش هاش رو پاش کرد و گفتن بریم
«داخل ماشین »
یونگی: ا ات تو مست کردی ؟
تهیونگ: چیییییییی
میزنه رو ترمز
ات: جررررر تا الان متوجه نشده بودین برگام
معلومهههه من مستممممم
تهیونگ : وایییی
رسیدن دم عمارت
ات: من نمیام
تهیونگ: خفه شوووو پیاده شو
یونگی: باهاش درست حرف بزن« با داد»
ات: تا یونگی نیاد من نمیام
یونگی: عزیزم تو برو من نمیتونم بیام
تهیونگ یقه ی یونگی رو میگیره و میگه
تهیونگ: ب توچهههههه چکارشی
یهو یکی در عمارت رو باز میکنه و ارباب با عصبانیت میاد بیرون و......
شرط ها:
50تالایک
50تا کامنت
۴۶.۶k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.