Part20
کوک:
مطمئن باش باز هم رهبر یا یک زن مافیا بشوی تبعیز در این شهر و کل جهان آزارت میده!
کالیسی:تا حالا آزادی رو حس کردی؟ مثل یک انسان عادی؟
کوک:راستشو بخوای نه
کالیسی:ما کبوتری در قفس هستیم که ماری در حال دوره کردن قفس هست
کوک:تشبیه هایی که میکنی مست کنندس
کالیسی:میدانم!
کوک:بلند شدم و به سمت کتم رفتم گوشی رو از آن بیرون آوردم و به دست راستم هاب پیام دادم
[به عمارت باز گردید پیدایش کردم ]
برگشتم تا بهش بگم بلند شه ولی با چهره غرق در خوابش روبهرو شدم
..... وارد عمارت شدم هر دو خیس بودیم به سمت حموم حرکت کردم به سختی در حموم رو باز کردم چون کالیسی بغلم خواب بود و اگر بیدارش میکردم دوباره غر میزد وارد حموم شدم و آب گرم رو باز کردم اون رو پایین گذاشتم از کمرش گرفتم برای تعادلش رو حفظ کنه بد*هامون بهم چسبونده بودم زیر دوش که رفتم پرید
کوک:ششششش حمومیم! میدونستم غر غر میکینی هر دو مون خیس....
کوک:باز دوباره غرق چشم هاش شدم و حرفم بکل یادم رفت
&هر دو زیر قطرات آب بهم خیره بودن پسرک بی اختیار کم کم فاصله بینشون رو داشت کم میکرد ولی با برخورد آب سرد هر دو از هم جدا شدن
کوک:ممن میرم کمی توی وان ریلکس کنم تو دوش بگیر بعد تو من میگیرم
کالیسی:سریع به سمت وان رفت داخل وان شد و پرده رو کشید منم سریع دوش کوتاهی گرفتم و بعد از پوشیدن حوله تنی از حموم بیرون اومدم توی این چند ثانیه نفهمیدم چطوری دوش گرفتم قلبم تند تند میزد من من چم شده بعد از پوشیدن لباس هام به سمت تخت رفتم وایی اولین شب که کنار کسی میخوابم اونم کنار کوک ولی اون قدر خسته بودم که حال خشک کردن موهام رو نداشتم چهار دست و پا روی تخت رفتم و بعد زیر لحاف رفتم طولی نکشید که خوابم برد
مطمئن باش باز هم رهبر یا یک زن مافیا بشوی تبعیز در این شهر و کل جهان آزارت میده!
کالیسی:تا حالا آزادی رو حس کردی؟ مثل یک انسان عادی؟
کوک:راستشو بخوای نه
کالیسی:ما کبوتری در قفس هستیم که ماری در حال دوره کردن قفس هست
کوک:تشبیه هایی که میکنی مست کنندس
کالیسی:میدانم!
کوک:بلند شدم و به سمت کتم رفتم گوشی رو از آن بیرون آوردم و به دست راستم هاب پیام دادم
[به عمارت باز گردید پیدایش کردم ]
برگشتم تا بهش بگم بلند شه ولی با چهره غرق در خوابش روبهرو شدم
..... وارد عمارت شدم هر دو خیس بودیم به سمت حموم حرکت کردم به سختی در حموم رو باز کردم چون کالیسی بغلم خواب بود و اگر بیدارش میکردم دوباره غر میزد وارد حموم شدم و آب گرم رو باز کردم اون رو پایین گذاشتم از کمرش گرفتم برای تعادلش رو حفظ کنه بد*هامون بهم چسبونده بودم زیر دوش که رفتم پرید
کوک:ششششش حمومیم! میدونستم غر غر میکینی هر دو مون خیس....
کوک:باز دوباره غرق چشم هاش شدم و حرفم بکل یادم رفت
&هر دو زیر قطرات آب بهم خیره بودن پسرک بی اختیار کم کم فاصله بینشون رو داشت کم میکرد ولی با برخورد آب سرد هر دو از هم جدا شدن
کوک:ممن میرم کمی توی وان ریلکس کنم تو دوش بگیر بعد تو من میگیرم
کالیسی:سریع به سمت وان رفت داخل وان شد و پرده رو کشید منم سریع دوش کوتاهی گرفتم و بعد از پوشیدن حوله تنی از حموم بیرون اومدم توی این چند ثانیه نفهمیدم چطوری دوش گرفتم قلبم تند تند میزد من من چم شده بعد از پوشیدن لباس هام به سمت تخت رفتم وایی اولین شب که کنار کسی میخوابم اونم کنار کوک ولی اون قدر خسته بودم که حال خشک کردن موهام رو نداشتم چهار دست و پا روی تخت رفتم و بعد زیر لحاف رفتم طولی نکشید که خوابم برد
۷.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.