ₚ.ₜ𝟐𝟑
خواستم چیزی بگم اما صدای مامان مانع شد خیلی سریع کام محکمی از لبم گرفت و جدا شد و منو کشید بلندم کرد که مامان وارد اتاق شد
مامان:بچه ها کجایین بایید دیگه
پشت سر مامان راه افتادیم که جیهوپ دستشو پشت کمرم گذاشت و تو گوشم گفت
جیهوپ:طعم رژت فوقالعاده اس
تنه ای بهش زدم که از جدا شده اما کمرمو بیشتر گرفت و با خنده بوسه يواشکی روی موهام نشوند
حدودا نیم ساعت گذشت و بعد صبحانه بابا رفت و بعد ما و بعد مامان
هوپی ماشینی و داخل پارکینگ پارک کرد
بعد از خاموش شدن ماشین کمربندم و باز کردم اما قبل از پیاده شدنم جیهوپ دستم و گرفت و گفت"یونا لطفا امروز شر به پانکنین نصف ساعتمون بجا درس باید بیایم شمارو ساکت کنیم"
لبخند شیطانی زدم چون هوپی مسئول کلاس بود اگه مشکلی تو کلاسشون پیش میومد اون باید انجام میداد و به لطف استاد گشادمون یعنی استاد ریاضی همیشه اون میومد و خوب این خیلی خوب بود
یونا"چشم داداشییی"
داداشی رو باتاکید گفتم و با دیدن حرص هوپی بالبایی کش امد تا گوشم از ماشین پیاده شدم و جلو جلو رفتم و به کلاس رسیدم
ردیف دوم که دخترا بودن نشستم و پس گردنی به یکی از دخترازدم که هنوز نیومد جیغمون هوا رفت
...
با تموم شدن وقت این زنگ با دخترا رفتیم حیاط و از اونجای که تو کلاس به سویونگ کرم ریخته بودم اونم آروم نمیگرفت و چی بهتر از این شلنگ آب پاشی درخت هارو از دست خانم هان گرفت و از پشت اون رو سرم گرفت و اون سه تا مثل خیار سبزه بهم میخندیدن
طولی نکشید که موش آب چکیده شدم و با خبرچینی یکی از بچه خودشیرین های مدرسه به دفتر مدیر فرستاده شدیم و این ذره ای هم به* کیفمون *نبود با جیغ و خنده و گیس و گیس کشی جلوی دفتر ایستادم و بعد زدن در و وارد شدن
مدیر شین ها با تعجب نگاهم کرد "آه داشتم کم کم نگران میشدم که سرصداتون یه وقت درنیاد اما به موقع مثل زلزله دوباره نازل شدین"
یونا"خیلی لطف دارین اما تا ما اینجاییم هیچ وقت از این فکرا نکنید"
از اونجایی که این کار هر روزمون بود
آقای شین با خنده گفت "برو لباستو عوض کن تا مریض نشدی بعد جواب باباتو چی بدم"
با تعظیم بیرون رفتیم و لیا که باهامون نیومده بود با لباس های توی دستش سمتم امدو لباس هارو بهم داد و با لگدی به سویونگ سمت رخت کن ورزشگاه مدرسه رفتم و مشغول عوض لباس هام شدم دکمه اول و دوم و باز کردم در که باز شد و جیهوپ پرید داخل
مامان:بچه ها کجایین بایید دیگه
پشت سر مامان راه افتادیم که جیهوپ دستشو پشت کمرم گذاشت و تو گوشم گفت
جیهوپ:طعم رژت فوقالعاده اس
تنه ای بهش زدم که از جدا شده اما کمرمو بیشتر گرفت و با خنده بوسه يواشکی روی موهام نشوند
حدودا نیم ساعت گذشت و بعد صبحانه بابا رفت و بعد ما و بعد مامان
هوپی ماشینی و داخل پارکینگ پارک کرد
بعد از خاموش شدن ماشین کمربندم و باز کردم اما قبل از پیاده شدنم جیهوپ دستم و گرفت و گفت"یونا لطفا امروز شر به پانکنین نصف ساعتمون بجا درس باید بیایم شمارو ساکت کنیم"
لبخند شیطانی زدم چون هوپی مسئول کلاس بود اگه مشکلی تو کلاسشون پیش میومد اون باید انجام میداد و به لطف استاد گشادمون یعنی استاد ریاضی همیشه اون میومد و خوب این خیلی خوب بود
یونا"چشم داداشییی"
داداشی رو باتاکید گفتم و با دیدن حرص هوپی بالبایی کش امد تا گوشم از ماشین پیاده شدم و جلو جلو رفتم و به کلاس رسیدم
ردیف دوم که دخترا بودن نشستم و پس گردنی به یکی از دخترازدم که هنوز نیومد جیغمون هوا رفت
...
با تموم شدن وقت این زنگ با دخترا رفتیم حیاط و از اونجای که تو کلاس به سویونگ کرم ریخته بودم اونم آروم نمیگرفت و چی بهتر از این شلنگ آب پاشی درخت هارو از دست خانم هان گرفت و از پشت اون رو سرم گرفت و اون سه تا مثل خیار سبزه بهم میخندیدن
طولی نکشید که موش آب چکیده شدم و با خبرچینی یکی از بچه خودشیرین های مدرسه به دفتر مدیر فرستاده شدیم و این ذره ای هم به* کیفمون *نبود با جیغ و خنده و گیس و گیس کشی جلوی دفتر ایستادم و بعد زدن در و وارد شدن
مدیر شین ها با تعجب نگاهم کرد "آه داشتم کم کم نگران میشدم که سرصداتون یه وقت درنیاد اما به موقع مثل زلزله دوباره نازل شدین"
یونا"خیلی لطف دارین اما تا ما اینجاییم هیچ وقت از این فکرا نکنید"
از اونجایی که این کار هر روزمون بود
آقای شین با خنده گفت "برو لباستو عوض کن تا مریض نشدی بعد جواب باباتو چی بدم"
با تعظیم بیرون رفتیم و لیا که باهامون نیومده بود با لباس های توی دستش سمتم امدو لباس هارو بهم داد و با لگدی به سویونگ سمت رخت کن ورزشگاه مدرسه رفتم و مشغول عوض لباس هام شدم دکمه اول و دوم و باز کردم در که باز شد و جیهوپ پرید داخل
۲۴.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.