کوچولوی من

(به دلیل درخواست های زیاد اولین این رو می‌زارم)
از زبان دازای: امروز کارم تو دفتر تموم شده بود و می خواستم برم که تلفنم زنگ زد دیدم چویاست
+ الو سلام چویا خوبی
_ سلام دازای مرسی یه چیزی ازت می خواستم
+ باشه بگو
_ امروز کاری نداری بیای به این آدرس
+ نه کاری ندارم الان میام
_ باشه پس من آدرس می‌فرستم می‌بینمت
+ باشه فعلا
آدرس رو فرستاد سوار ماشینم شدم به آدرس رفتم یه پارک بود رفتم سمت جایی که گفته بود هیچ کسی نبود یهو چویا پرید بیرون با یه کیک که دستش بود و داد زد تولدت مبارک دازای
اولش یکم تعجب کردم که تولد منو یادش بود
گفتم تو تولد منو یادت بود
+ آره مگه میشه یادم بره حالا بیا شمع رو فوت کن
شمع رو فوت کردم چویا کیک رو گذاشت کنار و یه جعبه ی کادو بهم داد و گفت ببخشید نمی دونستم چی دوست داری
بازش کردم و دیدم یه یه سنجاق سینه سبز خوشگل با یه ساعت بند چرمی هست ، سنجاق رو به لباسم و ساعت رو انداختم به دستم که چویا گفت دوستش داری
محکم بغلش کردم و سرم رو به سرش تکیه دادم و گفتم: ممنونم واقعا نمی دونم چجوری ازت تشکر کنم وجود تو برام بهترین هدیه هست
+ دازای داری خجالتم میدی
اون شب یکی از بهترین شب های زندگیم بود