P25
P25
رفتم تو کلبه دو طبقه ای که گرفته بودیم....رفتم طبقه بالا....
تو اتاقی که بهمون داده بودن....یه تخت سفید بزر و یه میز آرایش بود....
یه پنجره که باغ توی کلبه ساحلی رو نشون میداد....
دو نفر و ناواضح دیدم و فهمیدم....جیمین و آنا دادن همو میبوسن...آخی اینا هم عالمی دارن.....یه عکس ازشون گرفتم که بعدا اخاذی کنم.... لبخندی که رو لبم اومده بود به دلیل جیسو پاک شد...
سعی کردم یه کوچولو به تهیونگ اعتماد داشته باشم...صندل هامو در آوردم و روی تخت دراز کشیدم.......میبینی مامانی....بابات چیکارا که نمیکنه....
تهجین...تو کجایی پسرم.....بابایی گفت فردا قراره بیای آره؟
قربونت برم من آخه...
گوشیم زنم خورد....رومو بر گردونم و از روی اون میز کوچیک کنار تخت برش داشتم...
+بلع...
=ات...
+سلام....جانم داداش؟
=سلام....میگم میشه زنگ بزنی با یونا حرف بزنی؟
+هههه...چیشده؟
از خونه انداختتت بیرون؟
=زهر مار...این چند روز گیر داده تو از من خوشت نمیاد...چون باهم ازدواج نکردیم...میگه که میخوای ولم کنی بری...
وای خیلی حساس و لجباز شده.....
+خخخخ....زنگ میزنم الان....
=مرسی....
رفتم تو لیست کانتکت ها و باهاش تماس گرفتم....
با گریه برداشت...
÷ب...بله؟
+الهی قربونت برم من...چیشده؟
÷ات....این داداشت از من خوشش نمیاد....میگم ازدواج کنیم میگه فعلا زوده...
+قشنگ من....گریه نکن....جونگکوک جونش هم برای تو میده....اصلا چرا باید خوشش نیاد...دختر به این خوشگلی...کجا میخواست پیدا کنه؟
گریه نکن فسقلیت ناراحت میشه....
÷....ازش بدم میادد...
+عهه یونا..نگو اینجوری...وقتی میدونی عاشقته...باشه؟
÷نیست...دروغ...میگهههه(گریه)
+اگه نبود که الان یه نینی نداشتید کوچولو....
داداشم کجاست الان؟
÷نمیدونم....پایینه....
+حساس شدیا....من شاید شب بیام...شاید هم فردا...میام آشتیتون میدم باشه؟
÷باشه....
+اشکاتو پاک کردی قشنگ؟
÷آ..آره.....
+زنگ بزنم بگم جونگکوک بیاد بالا؟ از دلت در بیاره؟
رفتم تو کلبه دو طبقه ای که گرفته بودیم....رفتم طبقه بالا....
تو اتاقی که بهمون داده بودن....یه تخت سفید بزر و یه میز آرایش بود....
یه پنجره که باغ توی کلبه ساحلی رو نشون میداد....
دو نفر و ناواضح دیدم و فهمیدم....جیمین و آنا دادن همو میبوسن...آخی اینا هم عالمی دارن.....یه عکس ازشون گرفتم که بعدا اخاذی کنم.... لبخندی که رو لبم اومده بود به دلیل جیسو پاک شد...
سعی کردم یه کوچولو به تهیونگ اعتماد داشته باشم...صندل هامو در آوردم و روی تخت دراز کشیدم.......میبینی مامانی....بابات چیکارا که نمیکنه....
تهجین...تو کجایی پسرم.....بابایی گفت فردا قراره بیای آره؟
قربونت برم من آخه...
گوشیم زنم خورد....رومو بر گردونم و از روی اون میز کوچیک کنار تخت برش داشتم...
+بلع...
=ات...
+سلام....جانم داداش؟
=سلام....میگم میشه زنگ بزنی با یونا حرف بزنی؟
+هههه...چیشده؟
از خونه انداختتت بیرون؟
=زهر مار...این چند روز گیر داده تو از من خوشت نمیاد...چون باهم ازدواج نکردیم...میگه که میخوای ولم کنی بری...
وای خیلی حساس و لجباز شده.....
+خخخخ....زنگ میزنم الان....
=مرسی....
رفتم تو لیست کانتکت ها و باهاش تماس گرفتم....
با گریه برداشت...
÷ب...بله؟
+الهی قربونت برم من...چیشده؟
÷ات....این داداشت از من خوشش نمیاد....میگم ازدواج کنیم میگه فعلا زوده...
+قشنگ من....گریه نکن....جونگکوک جونش هم برای تو میده....اصلا چرا باید خوشش نیاد...دختر به این خوشگلی...کجا میخواست پیدا کنه؟
گریه نکن فسقلیت ناراحت میشه....
÷....ازش بدم میادد...
+عهه یونا..نگو اینجوری...وقتی میدونی عاشقته...باشه؟
÷نیست...دروغ...میگهههه(گریه)
+اگه نبود که الان یه نینی نداشتید کوچولو....
داداشم کجاست الان؟
÷نمیدونم....پایینه....
+حساس شدیا....من شاید شب بیام...شاید هم فردا...میام آشتیتون میدم باشه؟
÷باشه....
+اشکاتو پاک کردی قشنگ؟
÷آ..آره.....
+زنگ بزنم بگم جونگکوک بیاد بالا؟ از دلت در بیاره؟
۹.۵k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.