سناریو پارت دوازدهم...
کپشن...
خیلی مست میکنه و...))
ا. ت میره دیسکو و اون شب خیلی مست میکنه و همش درحال رقص است و همه به اون نگاه میکنن...
یک یک مرد نزدیک ا. ت میشه و بهش میگه...
مرد: اینجا دیسکو خوبی نیست بیا بریم طبقه بالایی اونجا بهتر...
ا. ت: واقعا... اگر راست میگی پس بریم اونجا رو هم ببینیم..
ا. ت با مرد راه میفته که سرراه مرده میخواد به ا. ت نزدیک بشه ا. ت هم اونو هل میده به عقب...
ا. ت: داری چه غلطی میکنی؟!..
مرده هم چون ا. ت هولش داده بود عصبی میشه و میخواد به ا. ت سیلی بزنه که همون لحظه جونگکوک میرسه و مرده رو در حد میزنه و افراداش مرده رو میبرن بیرون...
کوکی: ا. ت حالت خوبه؟!.. بهت که آسیب نزده؟
ا. ت: تو کی هستی؟ منو از کجا میشناسی؟؟ نکنه تو هم مثل اون مرده هستی!؟(با لحنه مستی اینا رو میگه)
کوکی: من از اون مرده خیلی بیشتر بدتر هستم.
وقتی کوکی داشت حرف میزد ا. ت از شدت مستی زیاد بیهوش میشه...(میوفتی بغل کوکی😊) ..
ا. ت وقتی نیمه بیهوش بیدار میشه جونگ کوک رو میبینه و توی بغلش میخوابه و بهش میگه تو منو یاده یک نفر میندازی!...
کوکی: یاده کی میندازمت؟
ا. ت: یک نفر که منو عاشق خودش کرد و بعد ولم کرد رفت.
کوکی: چرا؟(کوکی همه چیزو میدونه فقط میخواد بفهمه تو چی دربارش میگی)
ا. ت: نمیدونم... اولش بهم گفت دوستت دارم بعدش گفت یکی دیگرو دوست داره و از من متنفره! و فقط میخواسته ازم سؤاستفاده کنه.. ـ
کوکی: از اون الان متنفری؟
ا. ت:(با گریه) دلم میخواد متنفره باشم .. اما.. نمیتونم!
کوکی: چرا نمیتونی وقتی این همه بلا سرت آورده؟
ا. ت: نمیدونم... شاید دوستش دارم!
کوکی: برای دیدنش رفتی؟
ا.ت: نه... فکر نکنم لازم باشه برم به حل حال اون ازدواج کرده و فکر کنم بچه داشته باشه... و منو فراموش کرده.
کوکی: من مطمئنم که تو رو هنوز فراموش نکرده حتما دلیلی داشته که ولت کرده.
ا. ت: فکر نکنم.
تو با همه ی ادمای که تو دیسکو دیدمشون خیلی فرق داری همه سون دنبال من بودن که ازم سؤاستفاده کنن اما تو اینطوری نیستی...
کوکی: من از همه ی اونا بدترم!
ا. ت: اینو نگو! تو منو نجات دادی! تو ادم خوبی هستی..
ا. ت کوکی رو میبوسه و....
صبح وقتی ا. ت از خواب بیدار میشه میبینه بغل یکیه. باترس به اون نگاه میکنه میبینه اونم داره بهش نگاه میکنه چشماشو به هم میماله دقیق تر نگاه میکنه میبینه جونگکوک است (در حالی که چشماش از حدقه زدع بیرون😂) با سرعت میخواد پاشه که کوکی اونو محکم توی بغلش میگیره و میگه....
بچه ها پارت بعدی...
کمکم داریم به اخرش نزدیک میشیم👍😄
لایک 👍
فالو...
خیلی مست میکنه و...))
ا. ت میره دیسکو و اون شب خیلی مست میکنه و همش درحال رقص است و همه به اون نگاه میکنن...
یک یک مرد نزدیک ا. ت میشه و بهش میگه...
مرد: اینجا دیسکو خوبی نیست بیا بریم طبقه بالایی اونجا بهتر...
ا. ت: واقعا... اگر راست میگی پس بریم اونجا رو هم ببینیم..
ا. ت با مرد راه میفته که سرراه مرده میخواد به ا. ت نزدیک بشه ا. ت هم اونو هل میده به عقب...
ا. ت: داری چه غلطی میکنی؟!..
مرده هم چون ا. ت هولش داده بود عصبی میشه و میخواد به ا. ت سیلی بزنه که همون لحظه جونگکوک میرسه و مرده رو در حد میزنه و افراداش مرده رو میبرن بیرون...
کوکی: ا. ت حالت خوبه؟!.. بهت که آسیب نزده؟
ا. ت: تو کی هستی؟ منو از کجا میشناسی؟؟ نکنه تو هم مثل اون مرده هستی!؟(با لحنه مستی اینا رو میگه)
کوکی: من از اون مرده خیلی بیشتر بدتر هستم.
وقتی کوکی داشت حرف میزد ا. ت از شدت مستی زیاد بیهوش میشه...(میوفتی بغل کوکی😊) ..
ا. ت وقتی نیمه بیهوش بیدار میشه جونگ کوک رو میبینه و توی بغلش میخوابه و بهش میگه تو منو یاده یک نفر میندازی!...
کوکی: یاده کی میندازمت؟
ا. ت: یک نفر که منو عاشق خودش کرد و بعد ولم کرد رفت.
کوکی: چرا؟(کوکی همه چیزو میدونه فقط میخواد بفهمه تو چی دربارش میگی)
ا. ت: نمیدونم... اولش بهم گفت دوستت دارم بعدش گفت یکی دیگرو دوست داره و از من متنفره! و فقط میخواسته ازم سؤاستفاده کنه.. ـ
کوکی: از اون الان متنفری؟
ا. ت:(با گریه) دلم میخواد متنفره باشم .. اما.. نمیتونم!
کوکی: چرا نمیتونی وقتی این همه بلا سرت آورده؟
ا. ت: نمیدونم... شاید دوستش دارم!
کوکی: برای دیدنش رفتی؟
ا.ت: نه... فکر نکنم لازم باشه برم به حل حال اون ازدواج کرده و فکر کنم بچه داشته باشه... و منو فراموش کرده.
کوکی: من مطمئنم که تو رو هنوز فراموش نکرده حتما دلیلی داشته که ولت کرده.
ا. ت: فکر نکنم.
تو با همه ی ادمای که تو دیسکو دیدمشون خیلی فرق داری همه سون دنبال من بودن که ازم سؤاستفاده کنن اما تو اینطوری نیستی...
کوکی: من از همه ی اونا بدترم!
ا. ت: اینو نگو! تو منو نجات دادی! تو ادم خوبی هستی..
ا. ت کوکی رو میبوسه و....
صبح وقتی ا. ت از خواب بیدار میشه میبینه بغل یکیه. باترس به اون نگاه میکنه میبینه اونم داره بهش نگاه میکنه چشماشو به هم میماله دقیق تر نگاه میکنه میبینه جونگکوک است (در حالی که چشماش از حدقه زدع بیرون😂) با سرعت میخواد پاشه که کوکی اونو محکم توی بغلش میگیره و میگه....
بچه ها پارت بعدی...
کمکم داریم به اخرش نزدیک میشیم👍😄
لایک 👍
فالو...
۱۳.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.