پارت هشتم
پارت هشتم
دیدم صبح شده ..
ساعت رو نگاه کردم ساعت 8.00 بود سریع بلند شدم سنم رو بیدار کردم لباسام رو
عوض کردم نرسیدیم صبحانه بخوریم
یه ساندویچ برای توی دستم بردم که بخورم😄
حرکت کردیم به سمت بیمارستان تو راه نصف ساندویچ رو دادم به سنم و نصف دیگه رو خودم خوردم
وقتی رسیدیم وارد بیمارستان که شدیم
هنوز کارم رو شروع نکرده بودم دکتر صدام
زد رفتم پیش دکتر
دکتر: سلام صبا
صبا: سلام آقای دکتر
چیزی شده...
دیدم صبح شده ..
ساعت رو نگاه کردم ساعت 8.00 بود سریع بلند شدم سنم رو بیدار کردم لباسام رو
عوض کردم نرسیدیم صبحانه بخوریم
یه ساندویچ برای توی دستم بردم که بخورم😄
حرکت کردیم به سمت بیمارستان تو راه نصف ساندویچ رو دادم به سنم و نصف دیگه رو خودم خوردم
وقتی رسیدیم وارد بیمارستان که شدیم
هنوز کارم رو شروع نکرده بودم دکتر صدام
زد رفتم پیش دکتر
دکتر: سلام صبا
صبا: سلام آقای دکتر
چیزی شده...
۳۲.۴k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.