فراموشی* پارت45
_چویا سـ...
انگار یه اتفاقی افتاده که نتونست ادامه ی حرفشو بزنه.
فمر کنم گوشیش پرت شد ـو تماس قطع شد.
یعنی چه اتفاقی افتاده؟
از سرجام بلند شدم میخواستم برم بیمارستان ولی یه چیزی از اون بالا به زمین برخورد کرد. نیروی برخورد اون قدر زیاد بود که باعث شد پرت بشم.
به یه تیرک خوردم. بخاطر دردی که داشتم چشمامو روهم فشار داده بودم.
فشار چشم ـمو کمتر کردم ـو به جلو نگاه کردم تا ببینم اون چی بود که به زمین برخورد کرد.
چشمام از تعجب گشاد شدن.
چویا بود ولی سالم بود. جلو روم بود ـو فقط بهم خیره شده بود.
چشماش... چشماش قرمز شده بودن.
یاده موقعی افتادم که رنگ چشماش با رنگ قرمز قاطی شده بود.
بلاخره به سمتم قدم برداشت.
یه دفعه از گلوم گرفت ـو فشارش داد. از روی زمین بلندم کرد.
خیلی.. خیلی محکم فشار میداد. چشمام داشت تار میدید.
تنها واکنشی که تونسنم نشون بدم این بود که دستامو دور دستش حلقه کنم تا فشار دستش کمتر بشه.
_ازت بدم میاد اوسامو از همون اول دنبال ـه یه راهی بودم تا تورو از توی زندگیم پاک کنم.
فشار دستشو بیشتر کرد که فکر کردم الانه که بمیرم.
_تو به هیچ دردی نمیخوری بهتره که از روی زمین برداشته باشی.
داشتم از حال میرفتم که فشار دستشو کمتر کرد که باعث شد زمین بخوردم.
نمیتونستم واکنشی نشون بدم فقط سرفه میکردم.
چند دقیقه گذشت ـو چشمام داشت به روال عادی ـش برمیگشت.
دستمو رو سینه ـم گذاشتم ـو از روی زمین بلند شدم.
بهش نگاه کردم ولی این چویا نبود من مطمئنم.
اون ماده... احتمالا اون ماده کنترل چویا رو به دست گرفته بود ولی چجوری؟
این کار غیر ممکنه.
با قدرت جاذبه ـش یه پرشی کرد ـو از اونجا دور شد.
سریع سمت بیمارستان رفتم.
وقتی که رسیدم اون دیگه بیمارستان نبود یه خرابه بود.
کار چویا بود.
سریع داخل رفتم ـو اکوتاگاوا رو دیدم که به دیوار تکیه داده ـو دستاشو مشت کرده.
رفتم ـو پیشش نشستم ـو با نگرانی گفتم: چی شده اکوتاگاوا؟!
با لکنت گفت: وقتی.. که شما رفتید.. متوجه شدیم.. که.. چویا رنگ چشماش تـ.. تغیر کرده ـو داره با خودش.. حرف میزنه ـو از سرش گرفته.
ببرینه نزدیک رفت تا ببینه چی شده ولی همون موقع چویا.. سان اروم شد.
ولی بعد کل بیمارستانو با قدرتش نابود کرد.
کنترل چویا دست یکی دیگه یعنی خودش عمدا اینکارا رو نکرده.
از روی زمین بلند شدم ـو گفتم: تو همینجا بمون جات اینجا امنه؛ اتسوشی کجاست؟
_نمیدونم.
ادامه دارد...
انگار یه اتفاقی افتاده که نتونست ادامه ی حرفشو بزنه.
فمر کنم گوشیش پرت شد ـو تماس قطع شد.
یعنی چه اتفاقی افتاده؟
از سرجام بلند شدم میخواستم برم بیمارستان ولی یه چیزی از اون بالا به زمین برخورد کرد. نیروی برخورد اون قدر زیاد بود که باعث شد پرت بشم.
به یه تیرک خوردم. بخاطر دردی که داشتم چشمامو روهم فشار داده بودم.
فشار چشم ـمو کمتر کردم ـو به جلو نگاه کردم تا ببینم اون چی بود که به زمین برخورد کرد.
چشمام از تعجب گشاد شدن.
چویا بود ولی سالم بود. جلو روم بود ـو فقط بهم خیره شده بود.
چشماش... چشماش قرمز شده بودن.
یاده موقعی افتادم که رنگ چشماش با رنگ قرمز قاطی شده بود.
بلاخره به سمتم قدم برداشت.
یه دفعه از گلوم گرفت ـو فشارش داد. از روی زمین بلندم کرد.
خیلی.. خیلی محکم فشار میداد. چشمام داشت تار میدید.
تنها واکنشی که تونسنم نشون بدم این بود که دستامو دور دستش حلقه کنم تا فشار دستش کمتر بشه.
_ازت بدم میاد اوسامو از همون اول دنبال ـه یه راهی بودم تا تورو از توی زندگیم پاک کنم.
فشار دستشو بیشتر کرد که فکر کردم الانه که بمیرم.
_تو به هیچ دردی نمیخوری بهتره که از روی زمین برداشته باشی.
داشتم از حال میرفتم که فشار دستشو کمتر کرد که باعث شد زمین بخوردم.
نمیتونستم واکنشی نشون بدم فقط سرفه میکردم.
چند دقیقه گذشت ـو چشمام داشت به روال عادی ـش برمیگشت.
دستمو رو سینه ـم گذاشتم ـو از روی زمین بلند شدم.
بهش نگاه کردم ولی این چویا نبود من مطمئنم.
اون ماده... احتمالا اون ماده کنترل چویا رو به دست گرفته بود ولی چجوری؟
این کار غیر ممکنه.
با قدرت جاذبه ـش یه پرشی کرد ـو از اونجا دور شد.
سریع سمت بیمارستان رفتم.
وقتی که رسیدم اون دیگه بیمارستان نبود یه خرابه بود.
کار چویا بود.
سریع داخل رفتم ـو اکوتاگاوا رو دیدم که به دیوار تکیه داده ـو دستاشو مشت کرده.
رفتم ـو پیشش نشستم ـو با نگرانی گفتم: چی شده اکوتاگاوا؟!
با لکنت گفت: وقتی.. که شما رفتید.. متوجه شدیم.. که.. چویا رنگ چشماش تـ.. تغیر کرده ـو داره با خودش.. حرف میزنه ـو از سرش گرفته.
ببرینه نزدیک رفت تا ببینه چی شده ولی همون موقع چویا.. سان اروم شد.
ولی بعد کل بیمارستانو با قدرتش نابود کرد.
کنترل چویا دست یکی دیگه یعنی خودش عمدا اینکارا رو نکرده.
از روی زمین بلند شدم ـو گفتم: تو همینجا بمون جات اینجا امنه؛ اتسوشی کجاست؟
_نمیدونم.
ادامه دارد...
۷.۳k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.