تک پارتی:)
پرونده رو ورداشتم و به سمت اتاق فرمانده رفتم..
تقه ای به در اتاق زدم.. صدایی نشنیدم
دوباره در زدم ولی بازم صدایی دریافت نکردم.
این دفعه درو باز کردم و رفتم داخل.. صدای قطره های اب از داخل مَستِر میومد.. فهمیدم حمومه..
روی صندلی چرم گوشه ی اتاق نشستم تا فرمانده از حموم بیاد....
صدای بسته شدن در که اومد فهمیدم از حموم اومده بیرون..
برگشتم که نگاهش کنم ولی با زخم روی چشم فرمانده مواجه شدم.
اون به سمت در اتاق رفت و سریع در قفل کرد به سمتم اومد
لباسمو گرفت و خیلی سریع منو به دیوار اتاق کوبوند و دستاشو کنارم گزاشت..
-چرا اینجایی؟
او.. اون.. اون همون مجرم پرونده ای بود که یه ماهه هممونو درگیر کرده بود..
-جوواببب؟(داد)
+م.. من. اومده بودم پرونده رو بهتون بدم..
و خیلی ریز به صندلی اشاره کردم که روش پرونده بود
-گوش کن منو.. درمورد من به هیچ کس چیزی نمیگی.. و اینکه.. خودتو خوشانس بودن چون هرکی این زخمو دیده مرده..
+چ.. چشم..
-میتونی بری.. ولی اگه صدایی ازت دربیاد خودتو باید مرده بدونی..
سریع با دست و پای لرزون پرونده رو ورداشتم و از اتاقش خارج شدم و به اتاقم رفتم در اتاقمو بستم و بهش تکیه دادم..
چطوری میتونه کاری کنه که هیچ کس بهش شک نکنه؟
چند مین بعد از فکر دراومدم و خودمو جمع و جور کردم..
دوباره پرونده رو مرتب کردم و به سمت اتاقش رفتم..
درو زدم..
-بیا تو
درو باز کردم و رفتم داخل.
+امم رییس..
پرونده رو روی میز گزاشتم..
شتتتت.. خیلی خوب زخم روی چشمو کاور کرده بود.. جوری که عمرا کسی بهش شک میکرد.
خومو جمع و جور کردم..
+حالا باید با پرونده ای که مجرمش خودتونید چیکار کنیم؟
پوزخندی زد..
-خوشم اومد، سرخود کاری نمیکنی..
بعد به سمتم اومد منو روی کاناپه مشکی توی اتاق نشوند و روم خزید..
اروم کمرو گرفت و لباشو رو لبام نشوند..
بعد چند ثانیه ازم جدا شد و لبخند یه طرفه ای زد.
و بعد بهم گفت: خوشحال باش که عاشقتم و کاریت ندارم..
و از روم بلند شد..
منم سریع از روی کاناپه پاشدم و خواستم از اتاق برم بیرون.
-نظرت؟
سرمو از خجالت انداختم پایین و در اتاقو باز کردم و اومدم بیرون..
بدو بدو اومدم داخل اتاق خودم..
و یه لحظه یادم افتاد که پرونده تو اتاقش مونده..
از شدت احمق بودنم کف دستمو روی پیشونیم زدم.
یهو صدایی اومد که بهم خبر میداد کسی بهم تکست داده..
گوشیمو از توی جیبم دراوردم و تکستو باز کردم..
نوشته بود:
-اگه خجالت میکشی اینجا بهم بگو..
گوشیمو بستم و پرتش کردم روی کاناپه کرمی رنگ اتاق..
و توی اتاقم شروع کردم به رقصیدن:)
تقه ای به در اتاق زدم.. صدایی نشنیدم
دوباره در زدم ولی بازم صدایی دریافت نکردم.
این دفعه درو باز کردم و رفتم داخل.. صدای قطره های اب از داخل مَستِر میومد.. فهمیدم حمومه..
روی صندلی چرم گوشه ی اتاق نشستم تا فرمانده از حموم بیاد....
صدای بسته شدن در که اومد فهمیدم از حموم اومده بیرون..
برگشتم که نگاهش کنم ولی با زخم روی چشم فرمانده مواجه شدم.
اون به سمت در اتاق رفت و سریع در قفل کرد به سمتم اومد
لباسمو گرفت و خیلی سریع منو به دیوار اتاق کوبوند و دستاشو کنارم گزاشت..
-چرا اینجایی؟
او.. اون.. اون همون مجرم پرونده ای بود که یه ماهه هممونو درگیر کرده بود..
-جوواببب؟(داد)
+م.. من. اومده بودم پرونده رو بهتون بدم..
و خیلی ریز به صندلی اشاره کردم که روش پرونده بود
-گوش کن منو.. درمورد من به هیچ کس چیزی نمیگی.. و اینکه.. خودتو خوشانس بودن چون هرکی این زخمو دیده مرده..
+چ.. چشم..
-میتونی بری.. ولی اگه صدایی ازت دربیاد خودتو باید مرده بدونی..
سریع با دست و پای لرزون پرونده رو ورداشتم و از اتاقش خارج شدم و به اتاقم رفتم در اتاقمو بستم و بهش تکیه دادم..
چطوری میتونه کاری کنه که هیچ کس بهش شک نکنه؟
چند مین بعد از فکر دراومدم و خودمو جمع و جور کردم..
دوباره پرونده رو مرتب کردم و به سمت اتاقش رفتم..
درو زدم..
-بیا تو
درو باز کردم و رفتم داخل.
+امم رییس..
پرونده رو روی میز گزاشتم..
شتتتت.. خیلی خوب زخم روی چشمو کاور کرده بود.. جوری که عمرا کسی بهش شک میکرد.
خومو جمع و جور کردم..
+حالا باید با پرونده ای که مجرمش خودتونید چیکار کنیم؟
پوزخندی زد..
-خوشم اومد، سرخود کاری نمیکنی..
بعد به سمتم اومد منو روی کاناپه مشکی توی اتاق نشوند و روم خزید..
اروم کمرو گرفت و لباشو رو لبام نشوند..
بعد چند ثانیه ازم جدا شد و لبخند یه طرفه ای زد.
و بعد بهم گفت: خوشحال باش که عاشقتم و کاریت ندارم..
و از روم بلند شد..
منم سریع از روی کاناپه پاشدم و خواستم از اتاق برم بیرون.
-نظرت؟
سرمو از خجالت انداختم پایین و در اتاقو باز کردم و اومدم بیرون..
بدو بدو اومدم داخل اتاق خودم..
و یه لحظه یادم افتاد که پرونده تو اتاقش مونده..
از شدت احمق بودنم کف دستمو روی پیشونیم زدم.
یهو صدایی اومد که بهم خبر میداد کسی بهم تکست داده..
گوشیمو از توی جیبم دراوردم و تکستو باز کردم..
نوشته بود:
-اگه خجالت میکشی اینجا بهم بگو..
گوشیمو بستم و پرتش کردم روی کاناپه کرمی رنگ اتاق..
و توی اتاقم شروع کردم به رقصیدن:)
۲۳.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.