SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۴۱
جین:ما که عادت داریم...تازه اتاق کنارشون هستیم(کلافه)
کلارا:واو..خوب برین..من که این جا میمونم..
نامجو:عه شوگا و جیمین هم اومدن(اشاره به ماشین)
کلارا:بابا..(رفتن سمت ماشین)
جین و نامجوهم با لبخند پشت سر کلارا سمت ماشین رفتن..
شوگا:کلارا(بغلش کرد)
جیمین:پس من چی؟
کلارا:(جیمین رو بغل کرد)
نامجو و جین:سلام..
شوگا:سلام..(لبخند)
کلارا:شما دوتا چرا باهم بودین؟(نگاه به یونمین)
جونگکوک:بزارین من بگم(دستش رو بلا برد)
نامجو:مگه الان نباید با تهیونگ....
جونگکوک:خوب..فرار کردن تو اون موقعیت بهترین کار بود..(خجالت)
تهیونگ خیلی سریع داشت سمت جونگکوک میومد..دقیقا مثل ببری که به دنبال شکارش هست..
جونگکوک:جیمین(پشت سرش پنهان شد)
نامجو:تهیونگ آرام باش..(خنده)
تهیونگ:هیونگ نمیتونم..به چه حقی از دستم در میری ها؟
شوگا:خودتون رو جمع کنین نمیخوام دخترم این کارای شمارو ببینه(در حالی گفت که چشم های کلارا رو گرفته بود)
تهیونگ:جونگکوک بیا اینجا(با اخم گفت)
جونگکوک:نمیخوام..(کیوت و ترسیده)
جیهوپ:کی خرگوش منو اذیت کرده؟
نامجو:کلا امروز همه یهو ظاهر میشن(ترسید)
تهیونگ:جونگکوک جونم بیا اینجا قربونت برم..(با لبخند)
قیافه همه اعضا از خنده به واد فاخ تبدیل شد...
جونگکوک:باشه..(رفت سمت تهیونگ)
تهیونگ:آفرین بچه خوب..حالابیا بریم تو اتاق باشه خرگوشکم؟..
جونگکوک:باشه..(لبخند خرگوشی)
همه اعضا با شوک به رفتن اون دو نگاه میکردن..بعد متوجه این شدن که شوگا و کلارا نیستن...
نامجو:بنظرتون شوگا خیلی حواسش به کلارا نیست؟
جین:خوب بچشه..بریم خونه..این دوتا بچه خم مارو اسکل کردن..
همه اعضا به خونه برگشتن...بعد از ظهر کلارا تصمیم گرفت به دیدن سوهو بره...رفت تا از شوگا اجازه بگیره...
شوگا:نه..
کلارا:ولی چرا؟
شوگا:اونش به خودم مربوطه..
کلارا:(ناراحت)
شوگا:بزار بهت حقیقت رو بگم..اصلا سوهو به درد تو نمیخوره..برای تو مناسب نیست..
کلارا:باشه..
شوگا:آفرین..
کلارا از اتاق خارج شد..اما خوب اون کله شق تر از این حرف ها بود..سوار موتورش شد و به سمت کافه حرکت کرد..بعد از دیدن سوهو با ذوق پرید بغلش..
سوهو:دلم برات خیلی تنگ شده بود(سفت بغل کردش)
کلارا:منم..(لبخند)چرا ماسک زدی؟
سوهو:هیچی..(استرس)
کلارا:واستا ببینم..
کلارا ماسک رو در اورد توقع هرچیزی رو داشت..به غیر از جای دستی که قرمز شده بود..
کلارا:کی این کارو کرده؟(نگران)
سوهو:با یک نفر دعوام شد..
کلارا:بابام این کارو کرده؟
سوهو:(سرش رو انداخت پایین)
کلارا:(خنده عصبی)
سوهو:اتفاقی هست که افتاده..تو خودت رو نگران نکن..(لبخند)
کلارا دستش سوهو رو گرفت..امشب باید تکلیفش رو مشخص میکرد..
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۴۱
جین:ما که عادت داریم...تازه اتاق کنارشون هستیم(کلافه)
کلارا:واو..خوب برین..من که این جا میمونم..
نامجو:عه شوگا و جیمین هم اومدن(اشاره به ماشین)
کلارا:بابا..(رفتن سمت ماشین)
جین و نامجوهم با لبخند پشت سر کلارا سمت ماشین رفتن..
شوگا:کلارا(بغلش کرد)
جیمین:پس من چی؟
کلارا:(جیمین رو بغل کرد)
نامجو و جین:سلام..
شوگا:سلام..(لبخند)
کلارا:شما دوتا چرا باهم بودین؟(نگاه به یونمین)
جونگکوک:بزارین من بگم(دستش رو بلا برد)
نامجو:مگه الان نباید با تهیونگ....
جونگکوک:خوب..فرار کردن تو اون موقعیت بهترین کار بود..(خجالت)
تهیونگ خیلی سریع داشت سمت جونگکوک میومد..دقیقا مثل ببری که به دنبال شکارش هست..
جونگکوک:جیمین(پشت سرش پنهان شد)
نامجو:تهیونگ آرام باش..(خنده)
تهیونگ:هیونگ نمیتونم..به چه حقی از دستم در میری ها؟
شوگا:خودتون رو جمع کنین نمیخوام دخترم این کارای شمارو ببینه(در حالی گفت که چشم های کلارا رو گرفته بود)
تهیونگ:جونگکوک بیا اینجا(با اخم گفت)
جونگکوک:نمیخوام..(کیوت و ترسیده)
جیهوپ:کی خرگوش منو اذیت کرده؟
نامجو:کلا امروز همه یهو ظاهر میشن(ترسید)
تهیونگ:جونگکوک جونم بیا اینجا قربونت برم..(با لبخند)
قیافه همه اعضا از خنده به واد فاخ تبدیل شد...
جونگکوک:باشه..(رفت سمت تهیونگ)
تهیونگ:آفرین بچه خوب..حالابیا بریم تو اتاق باشه خرگوشکم؟..
جونگکوک:باشه..(لبخند خرگوشی)
همه اعضا با شوک به رفتن اون دو نگاه میکردن..بعد متوجه این شدن که شوگا و کلارا نیستن...
نامجو:بنظرتون شوگا خیلی حواسش به کلارا نیست؟
جین:خوب بچشه..بریم خونه..این دوتا بچه خم مارو اسکل کردن..
همه اعضا به خونه برگشتن...بعد از ظهر کلارا تصمیم گرفت به دیدن سوهو بره...رفت تا از شوگا اجازه بگیره...
شوگا:نه..
کلارا:ولی چرا؟
شوگا:اونش به خودم مربوطه..
کلارا:(ناراحت)
شوگا:بزار بهت حقیقت رو بگم..اصلا سوهو به درد تو نمیخوره..برای تو مناسب نیست..
کلارا:باشه..
شوگا:آفرین..
کلارا از اتاق خارج شد..اما خوب اون کله شق تر از این حرف ها بود..سوار موتورش شد و به سمت کافه حرکت کرد..بعد از دیدن سوهو با ذوق پرید بغلش..
سوهو:دلم برات خیلی تنگ شده بود(سفت بغل کردش)
کلارا:منم..(لبخند)چرا ماسک زدی؟
سوهو:هیچی..(استرس)
کلارا:واستا ببینم..
کلارا ماسک رو در اورد توقع هرچیزی رو داشت..به غیر از جای دستی که قرمز شده بود..
کلارا:کی این کارو کرده؟(نگران)
سوهو:با یک نفر دعوام شد..
کلارا:بابام این کارو کرده؟
سوهو:(سرش رو انداخت پایین)
کلارا:(خنده عصبی)
سوهو:اتفاقی هست که افتاده..تو خودت رو نگران نکن..(لبخند)
کلارا دستش سوهو رو گرفت..امشب باید تکلیفش رو مشخص میکرد..
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۳.۵k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.