ازدواج قرار دادی ۶۰

جیمین به آت نزدیک تر شد طوری که فاصله ی صورت هاشون خیلی کم شد

ویو آت:
نفس های گرم جیمین رو روی صورتم احساس می کردم

راوی:
جیمین تمام مدت داشت به چشمای آت نگاه می کرد ولی بعد از مدتی چشمش به لبای آت خورد و با حالت خماری به لبای آت نگاه کرد آت که متوجه نگاه های جیمین روی لباش شده بود آب دهنشو قورت داد و با ترس و خجالت به جیمین زل زد

جیمین:
آت تو یعنی تا حالا با کسی رابطه نداشتی که انقد معذب!؟

آت:
خب معلومه که نداشتم،چه حرفا می زنیا! من تا حالا دوست پسرن نداشتم چه برسه به این که رابطه داشته باشم

جیمین با قیافه ی متعبد زده به آت نگاه کرد و گفت:
ولی با این قیافه ای که تو داری بهت می خوره که کلی پسر عاشقت باشن

با حرف های جیمین آت صورتش هی سرخ تر و سرخ تر
می شد که به جیمین گفت:
خب بهم درخواست می دادن ولی من قبول نمی کردم

جیمین با مهربونی گفت:
حالا میشه درخواست منو قبول کنی؟ خانم کیم آت،
حاضری که به جای یه سال تا آخر عمرم شریک زندگیم باشی؟

آت که از سوال جیمین هل شده بود تو فکر فرو رفت و بعد از حدودا یک دقیقه لبخند زد و گفت:
خب،خب،درخواستت رو قبول می کنم

جیمین که هل شده بود خنده ای از ذوقش کرد و گفت:
ممنونم که بهم فرصت دادی

#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜