Part 4
[{Vibe of life again}]
لی سو:
بیدار شدم گیج بودم یهو همه چیز یادم اومد
ما توی جنگ باخته بودیم بلند شدمو نگاهی به خودم انداختم بدنم پر از زخم های پانسمان شده بود ناگهان یاد مین یون افتادم
به ارومی از روی تخت بلند شدم توی همون اتاق قبل بودم
همون اتاقی که اولین بار داخلش به هوش
اومده بودم رفتم دم در و درو باز کردم آجومارو طبقه ی پایین دیدم از پله ها پایین رفتم و از آجوما
سراغ مین یونو گرفتم
آجوما: خب میدونی گفتنش سخته
لی سو: چی چرا؟ چیشده لطفا بهم بگو
آجوما: خب…خب… اون از پیشمون رفته مرده
لی سو: چی داری چی میگی؟
مگه میشه؟
نا سلامتی اون یه شیطانه
آجوما: متاسفم اما بهر حال اون از وقتی شما اینجا
اومدید احتمال مرگ خودشونو دید
برای همین نامه ای براتون نوشت
بفرمایین میتونین همین الا بخونین
لی سو:
برگشتم به اتاقو درو پشت سر خودم بستم
نامه رو باز کردم
و شروع کردم به خوندنش
متن نامه:
اگه الان داری اینو می خونی یعنی الان من دیگه اونجا
نیستم. خب بهر حال یکیمون آخر باید میمرد
ما برای نابود کردن همدیگه خلق شدیمو هدفمونم نابود
کردن همدیگس و خب میدونی این سرنوشته
نمیشه کاریش کرد
لی سو:
قطره های اشک از گونه هام می غلتیدن سعی کردم جلوشونو
بگیرم اما اونا دیر یا زود سرازیر میشدن
نه مین یون سرنوشت همیشه نمی تونه انقدر بی رحم باشه
حتما باید یه راهی باشه
این جمله کاملا اشتباهه
ادامشو خوندم:
سخته برام گفتنش ولی
ولی
من دوست داشتم لی سو دوست داشتم می تونستم
پیشت می تونستم بمونم
به هر حال بیا توی زندگی بعدی خوشحال باشیم
تو هم دیگه نباید به من فکر کنی.
دوستدار تو : مین یون
با جمله یه آخر اشکم سرازیر شد یه..یع..نی چی چچ..را نمی تونم یه زندگی درست داشته باشم
…………………………..
حمایت کنین❤️
این قسمت خیلی احساسی شد نه؟😅
لی سو:
بیدار شدم گیج بودم یهو همه چیز یادم اومد
ما توی جنگ باخته بودیم بلند شدمو نگاهی به خودم انداختم بدنم پر از زخم های پانسمان شده بود ناگهان یاد مین یون افتادم
به ارومی از روی تخت بلند شدم توی همون اتاق قبل بودم
همون اتاقی که اولین بار داخلش به هوش
اومده بودم رفتم دم در و درو باز کردم آجومارو طبقه ی پایین دیدم از پله ها پایین رفتم و از آجوما
سراغ مین یونو گرفتم
آجوما: خب میدونی گفتنش سخته
لی سو: چی چرا؟ چیشده لطفا بهم بگو
آجوما: خب…خب… اون از پیشمون رفته مرده
لی سو: چی داری چی میگی؟
مگه میشه؟
نا سلامتی اون یه شیطانه
آجوما: متاسفم اما بهر حال اون از وقتی شما اینجا
اومدید احتمال مرگ خودشونو دید
برای همین نامه ای براتون نوشت
بفرمایین میتونین همین الا بخونین
لی سو:
برگشتم به اتاقو درو پشت سر خودم بستم
نامه رو باز کردم
و شروع کردم به خوندنش
متن نامه:
اگه الان داری اینو می خونی یعنی الان من دیگه اونجا
نیستم. خب بهر حال یکیمون آخر باید میمرد
ما برای نابود کردن همدیگه خلق شدیمو هدفمونم نابود
کردن همدیگس و خب میدونی این سرنوشته
نمیشه کاریش کرد
لی سو:
قطره های اشک از گونه هام می غلتیدن سعی کردم جلوشونو
بگیرم اما اونا دیر یا زود سرازیر میشدن
نه مین یون سرنوشت همیشه نمی تونه انقدر بی رحم باشه
حتما باید یه راهی باشه
این جمله کاملا اشتباهه
ادامشو خوندم:
سخته برام گفتنش ولی
ولی
من دوست داشتم لی سو دوست داشتم می تونستم
پیشت می تونستم بمونم
به هر حال بیا توی زندگی بعدی خوشحال باشیم
تو هم دیگه نباید به من فکر کنی.
دوستدار تو : مین یون
با جمله یه آخر اشکم سرازیر شد یه..یع..نی چی چچ..را نمی تونم یه زندگی درست داشته باشم
…………………………..
حمایت کنین❤️
این قسمت خیلی احساسی شد نه؟😅
۴.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.