(پارت 31) .I wish I never saw it
بعد نیم ساعت نفساش کاملا منظم شد دستمو در اوردم میخواستم بیشتر تو بغلم باشه برای اینکه دلش درد نگیره دستمو گذاشتم زیر سینش کشیدمش سمت خودم خوابیدم
ا ت
با صدای اشنا بیدار شدم جیمین بالا سرم بود با کت شلوار مشکی
جیمین: اماده شو... باید بریم
با یاد سقط شدن بچه بغض سنگینی رو گلوم بود خیلی سنگین بود نمیتونستم قورتش بدم
جیمین: زود باش... وقت ندارم
بلند شدم رفتم دستشویی خودمو تو اینه نگاه کردم اشک سمج رو صورتمو پاک کردم کارامو کردم اومدم بیرون
جیمین نبود لباسامو عوض کردم موهامو شونه کردم دورم ریختم رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین مثل همیشه کت شلوار پوشیده بود
رفتم سمتش بدون حرفی از در رفت بیرون منم دنبالش رفتم در ماشینو برام باز کرد نشستم خودشم سوار شد ماشین و روشن کرد
چند مین بعد
همش سعی میکردم اشکی از چشمام نیاد به بیرون نگاه میکردم ماشین پشت چراغ قرمز وایساد به عابر پیاده نگاه کرد
چشمم خورد به دوتا زوج بغلشون یه بچه بود بهش نگاه میکنن میخندن از لباساشون معلوم بود خانواده سطح پایینن ولی با این حال خوشحالن برای خوشحالیشون لبخند زدم بالخره به اشکام اجازه ریختن دادم
ماشین حرکت کرد اشکامو پاک کردم ولی بازم میریختن سعی کردم بهش فکر نکنم
بعد چند دقیقه به کلینیک رسیدیم رفتیم تو تقریبا خالی بود فقط دو نفر به جز من بودن
جیمین رفت سمت پزیرش منم دنبالش رفتم
پرستار: سلام بفرمایید
جیمین: برای سقط جنین اومدم
پرستار: خانومتون چند ماهشونه؟
جیمین: دوماه
ا ت
با صدای اشنا بیدار شدم جیمین بالا سرم بود با کت شلوار مشکی
جیمین: اماده شو... باید بریم
با یاد سقط شدن بچه بغض سنگینی رو گلوم بود خیلی سنگین بود نمیتونستم قورتش بدم
جیمین: زود باش... وقت ندارم
بلند شدم رفتم دستشویی خودمو تو اینه نگاه کردم اشک سمج رو صورتمو پاک کردم کارامو کردم اومدم بیرون
جیمین نبود لباسامو عوض کردم موهامو شونه کردم دورم ریختم رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین مثل همیشه کت شلوار پوشیده بود
رفتم سمتش بدون حرفی از در رفت بیرون منم دنبالش رفتم در ماشینو برام باز کرد نشستم خودشم سوار شد ماشین و روشن کرد
چند مین بعد
همش سعی میکردم اشکی از چشمام نیاد به بیرون نگاه میکردم ماشین پشت چراغ قرمز وایساد به عابر پیاده نگاه کرد
چشمم خورد به دوتا زوج بغلشون یه بچه بود بهش نگاه میکنن میخندن از لباساشون معلوم بود خانواده سطح پایینن ولی با این حال خوشحالن برای خوشحالیشون لبخند زدم بالخره به اشکام اجازه ریختن دادم
ماشین حرکت کرد اشکامو پاک کردم ولی بازم میریختن سعی کردم بهش فکر نکنم
بعد چند دقیقه به کلینیک رسیدیم رفتیم تو تقریبا خالی بود فقط دو نفر به جز من بودن
جیمین رفت سمت پزیرش منم دنبالش رفتم
پرستار: سلام بفرمایید
جیمین: برای سقط جنین اومدم
پرستار: خانومتون چند ماهشونه؟
جیمین: دوماه
۱۲۶.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.