نجاتم دادی پارت۱
از زبان چویا:
با موری سان رفته بودم تا با یکی از فروشنده های معروف شهر برای بستن معاملهای صحبت کنن.
رفتیم اونجا و موری سان شروع کرد صحبت کردن با فروشنده و منم جلوی در ورودی ایستاده بودم تا هرچه سریعتر از اونجا بریم.
چون دیگه نزدیک بود بزنم این آدم اشغالو بکشم.
یهو صدایی از پشت سرم شنیدم....
_سر راه وایسادی.
برگشتم و بهش نگاه کردم.
به دختر قد کوتاه با موهای بلند مشکی و چشمای قرمز بهم خیره شده بود.(عکسش بالاس،البته بدون ماسک و انیمه ای تصورش کنید)
_ میخوام رد شم.
از سر راهش کنار رفتم.
وارد اتاق شد و پروندهای رو سمت میز فروشنده پرت کرد.
_اینم همون چیزی که میخواستی،تافردا صبح مرخصیم،حق نداری بیدارم کنی.
فروشنده:نیناچان!این چه طرز صحبت با منه؟اونم جلوی مهمون؟
دختره به موری سان نگاه کردو اه کشید.
تعظیم کوتاهی کرد:از دیدنتون خوشحالم اوگای موری سان.
و از اتاق خارج شد.
*این اینجا چیکاره بود؟چرا اینطوری با فروشنده حرف زد؟انگار براش مهم نبود رئیسشه*
فروشنده:خیلی عذرمیخوام موری سان،این دختر یکم کج خلقه.
موری:اشکال نداره،اون اینجا چیکارس؟
فروشنده:همه کار میکنه ولی در اصل آدمکشه.
موری:این کارو فقط این دختر انجام میده؟
موری:به دختر بودن یا ریزه میزه بودنش نگاه نکن،مبارزش خوبه.
*جالب شد!*
کار موری سان تموم شد و داشتیم از ساختمون خارج میشدیم.
از زبان نویسنده*
موری:بدرد میخوره،مگه نه؟
چویا:شاید.
صدای دختره رو از بالای ساختمون شنیدن و برگشتن سمتش.
اون دختر روی سقف نشسته بود و با دوستش حرف میزد.
_اون مافیا هم مثل همینجاس،شایدم بدتر.
(دوستش+)
+داری راجب مافیا حرف میزنی ویکا،همه آرزوی بودن توی اون سازمانو دارن.
دختری که ویکا خطاب شده بود اهی کشید:بدم نمیاد،حداقل بهتر از اینجاس.
با موری سان رفته بودم تا با یکی از فروشنده های معروف شهر برای بستن معاملهای صحبت کنن.
رفتیم اونجا و موری سان شروع کرد صحبت کردن با فروشنده و منم جلوی در ورودی ایستاده بودم تا هرچه سریعتر از اونجا بریم.
چون دیگه نزدیک بود بزنم این آدم اشغالو بکشم.
یهو صدایی از پشت سرم شنیدم....
_سر راه وایسادی.
برگشتم و بهش نگاه کردم.
به دختر قد کوتاه با موهای بلند مشکی و چشمای قرمز بهم خیره شده بود.(عکسش بالاس،البته بدون ماسک و انیمه ای تصورش کنید)
_ میخوام رد شم.
از سر راهش کنار رفتم.
وارد اتاق شد و پروندهای رو سمت میز فروشنده پرت کرد.
_اینم همون چیزی که میخواستی،تافردا صبح مرخصیم،حق نداری بیدارم کنی.
فروشنده:نیناچان!این چه طرز صحبت با منه؟اونم جلوی مهمون؟
دختره به موری سان نگاه کردو اه کشید.
تعظیم کوتاهی کرد:از دیدنتون خوشحالم اوگای موری سان.
و از اتاق خارج شد.
*این اینجا چیکاره بود؟چرا اینطوری با فروشنده حرف زد؟انگار براش مهم نبود رئیسشه*
فروشنده:خیلی عذرمیخوام موری سان،این دختر یکم کج خلقه.
موری:اشکال نداره،اون اینجا چیکارس؟
فروشنده:همه کار میکنه ولی در اصل آدمکشه.
موری:این کارو فقط این دختر انجام میده؟
موری:به دختر بودن یا ریزه میزه بودنش نگاه نکن،مبارزش خوبه.
*جالب شد!*
کار موری سان تموم شد و داشتیم از ساختمون خارج میشدیم.
از زبان نویسنده*
موری:بدرد میخوره،مگه نه؟
چویا:شاید.
صدای دختره رو از بالای ساختمون شنیدن و برگشتن سمتش.
اون دختر روی سقف نشسته بود و با دوستش حرف میزد.
_اون مافیا هم مثل همینجاس،شایدم بدتر.
(دوستش+)
+داری راجب مافیا حرف میزنی ویکا،همه آرزوی بودن توی اون سازمانو دارن.
دختری که ویکا خطاب شده بود اهی کشید:بدم نمیاد،حداقل بهتر از اینجاس.
۴.۱k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.