دختر فراموش شده part 14
دختر فراموش شده
پارت 14
جیمین که انگار شکه شده بود چشماش گرد شد... توقع داشتم الان هلم بده ، اما جیمین فقط مات و مبهوت منو نگاه میکرد بعد از چند ثانیه از لباش جدا شدم جیمین متجعب پرسید
+ ت..تو منو دو..ست داری ؟
- چیع ؟ تو دوستم نداری ؟!
+ ببین هانا من واقعا نمیدونم چه فکری کردی ... رابطه منو تو فقط عین یه همکاره !
-....
+ من متاسفم که اینو بهت میگم اما ... کاری ک الان کردی اشتباه بود
بغض گلومو فشار داد
- چ...چرا ؟
+ من یه ایدلم و نمیتونم با کسی باشم خب ؟! تمام شهرتم به همین بستگی داره
شروع کردم به گریه کردن و داد زدم
- عاره لابد شهرتت به این بستگی داره که سینگل بلشی و هگه توقع ازدواج باهات رو داشته باشن ؟ نهههه ؟
+ متاسفم هانا ... ولی یچیزی شبیهش
یکی خابوندم تو گوشش
- تمام اشتباه من این بود که فکر کردم تو منو یادته...تمام اشتباهم این بود که همون شب بارونی فراموشت نکردم !
با ساعدم اشکامو پاک کردم و با دو از اتاقش خارج شدم ... و بدون خداحافظی از مادر جیمین از عمارت رفتم بیرون شب بود و ساعت 11 شب و بارون شدیدی میومد اما برام مهم نبود حالا حداقل اسمونم همراه من گریه میکرد...
تو بارون تنها توی ی پارک وسط سئول منی ک نمیدونستم کجام فقط گریه میکردم و قدم میزدم که چشمم به ی سوپری خورد ... با لباسای خیس اب و کشیده وارد شدم و چهار تا بطری سوجو خریدم و همه رو کشیدم بالا کاملا مست بودم ! ...
جیمین )
من .... من دوسش داشتمممم چرا اینا رو بهش گفتم ؟ چرا همچین دروغایی ؟ چرااا؟ چرا دلشو شکستم من یه احمقم ! اما این کارا رو فقط برای کمپانی کردم ...کمپانی که فقط پولشو میشناسه ....از پنجره نگاهی به هوا کردم طوفانی بودو و بارون شدید برای لحظه ای نگران هانا شدم دویدم سمت اتاق مامانم
+ مامان هانا با چی اومد اینجا ؟.
₩ منطورت چیع ؟
+ میگم ماشین داشت ؟
+ نه
نگران از خونه خارج شدم و یه چتر برداشتم ... و تمام پارک رو دنال هانا گشتم اما نبود که یهو چشمم ب دختری که جلوی یومری بود و مست و تلو تلو کنان سوجو میخورد افتاد و دویدم سمتش
+ هانااا
- گمشووو
+ بیا بریم عزیزم خیس شدی
- بدرک
+ تو مستی بیا بریم
- نمیخامم ... تو که منو دوست نداری
+ هانا لطفا بیخیال
- بیخیال چی ؟ ... اون جیمین کوچولو ی هشت ساله که عاشق من بود یا اون جیمین موفق 26 ساله ها ؟ کدومش ؟
+ هانا نمیدونم چی میگی لطفا بیا بریم
- نمیااام
بزور بغلش کردم و بردمش تو عمارت و بدون اینکه مامانم متوجه بشه بردمش تو اتاقم و درو قفل کردم ... نمیخاستم مامانم بدونه همچین رفتاری باهاش کردم !
لباسای خیسش که به بدنش چسبیدا بود و لپای گل انداختش بیشتر تحریکم میکرد ...
(دوستان صحنه اندکی اسمات است فقط اندکی ببخشید ب بزرگی خودتون )
رفتم کنارش نشستم و لبمو رو لباش گذاشتم اونم که مست بود شروع کرد به مکیدن لبام و دستای خیسشو دوی گردنم قفل کرد ... دستمو دور کمرش بردم و روش و بعد از چند ثانیه روی خیمه زدم لباسای خیسش برای بوسیدن اذیتم میکرد ... از طرفی هم ممکن بود سرما بخوره ! با احتیاط لباساشو در اوردم و تا جایی که میتونستم چشمامو گرفتم ... و رفتم تو کمدم تا یه لباس براش پیدا کنم که یهو دستای هانا دور کمرم حلقه شد و نفسای داغش به گردنم میخورد ....
برگشتم سمتش و با بدن کاملا برهنش که فقط لباس زیر پوشیده بود مواجه شدم ...
+ هانا ... نه من دردسر میخام نه تو پس لطفا مث ی دختر خوب برو رو تخت بشین و لباس بپوش
هانا با صدای خمار گفت
- ولی من دردسر میخام !
الان دیگه دستاش زیر لباسم بود و داشتم بدنمو لمس میکرد دختره منحرف دیگه تحملم تموم شد
+ خودت خواستی
و حمله ور شدم به سمتش و پرتش کردم رو تخت و روش خیمه زدم
+ ببخشید بیبی ولی قراره یکم درد بکشی !
- هوم خوبه ...
( دیگه از این جا به بعد نه من جنبشو دارم نه شما 😂 به قول خواهرم فک کنید جیمین ب هانا نفوذ کرد ... دیگه از این واضح تر توضیح نمیتونم بدم ... )
پارت 14
جیمین که انگار شکه شده بود چشماش گرد شد... توقع داشتم الان هلم بده ، اما جیمین فقط مات و مبهوت منو نگاه میکرد بعد از چند ثانیه از لباش جدا شدم جیمین متجعب پرسید
+ ت..تو منو دو..ست داری ؟
- چیع ؟ تو دوستم نداری ؟!
+ ببین هانا من واقعا نمیدونم چه فکری کردی ... رابطه منو تو فقط عین یه همکاره !
-....
+ من متاسفم که اینو بهت میگم اما ... کاری ک الان کردی اشتباه بود
بغض گلومو فشار داد
- چ...چرا ؟
+ من یه ایدلم و نمیتونم با کسی باشم خب ؟! تمام شهرتم به همین بستگی داره
شروع کردم به گریه کردن و داد زدم
- عاره لابد شهرتت به این بستگی داره که سینگل بلشی و هگه توقع ازدواج باهات رو داشته باشن ؟ نهههه ؟
+ متاسفم هانا ... ولی یچیزی شبیهش
یکی خابوندم تو گوشش
- تمام اشتباه من این بود که فکر کردم تو منو یادته...تمام اشتباهم این بود که همون شب بارونی فراموشت نکردم !
با ساعدم اشکامو پاک کردم و با دو از اتاقش خارج شدم ... و بدون خداحافظی از مادر جیمین از عمارت رفتم بیرون شب بود و ساعت 11 شب و بارون شدیدی میومد اما برام مهم نبود حالا حداقل اسمونم همراه من گریه میکرد...
تو بارون تنها توی ی پارک وسط سئول منی ک نمیدونستم کجام فقط گریه میکردم و قدم میزدم که چشمم به ی سوپری خورد ... با لباسای خیس اب و کشیده وارد شدم و چهار تا بطری سوجو خریدم و همه رو کشیدم بالا کاملا مست بودم ! ...
جیمین )
من .... من دوسش داشتمممم چرا اینا رو بهش گفتم ؟ چرا همچین دروغایی ؟ چرااا؟ چرا دلشو شکستم من یه احمقم ! اما این کارا رو فقط برای کمپانی کردم ...کمپانی که فقط پولشو میشناسه ....از پنجره نگاهی به هوا کردم طوفانی بودو و بارون شدید برای لحظه ای نگران هانا شدم دویدم سمت اتاق مامانم
+ مامان هانا با چی اومد اینجا ؟.
₩ منطورت چیع ؟
+ میگم ماشین داشت ؟
+ نه
نگران از خونه خارج شدم و یه چتر برداشتم ... و تمام پارک رو دنال هانا گشتم اما نبود که یهو چشمم ب دختری که جلوی یومری بود و مست و تلو تلو کنان سوجو میخورد افتاد و دویدم سمتش
+ هانااا
- گمشووو
+ بیا بریم عزیزم خیس شدی
- بدرک
+ تو مستی بیا بریم
- نمیخامم ... تو که منو دوست نداری
+ هانا لطفا بیخیال
- بیخیال چی ؟ ... اون جیمین کوچولو ی هشت ساله که عاشق من بود یا اون جیمین موفق 26 ساله ها ؟ کدومش ؟
+ هانا نمیدونم چی میگی لطفا بیا بریم
- نمیااام
بزور بغلش کردم و بردمش تو عمارت و بدون اینکه مامانم متوجه بشه بردمش تو اتاقم و درو قفل کردم ... نمیخاستم مامانم بدونه همچین رفتاری باهاش کردم !
لباسای خیسش که به بدنش چسبیدا بود و لپای گل انداختش بیشتر تحریکم میکرد ...
(دوستان صحنه اندکی اسمات است فقط اندکی ببخشید ب بزرگی خودتون )
رفتم کنارش نشستم و لبمو رو لباش گذاشتم اونم که مست بود شروع کرد به مکیدن لبام و دستای خیسشو دوی گردنم قفل کرد ... دستمو دور کمرش بردم و روش و بعد از چند ثانیه روی خیمه زدم لباسای خیسش برای بوسیدن اذیتم میکرد ... از طرفی هم ممکن بود سرما بخوره ! با احتیاط لباساشو در اوردم و تا جایی که میتونستم چشمامو گرفتم ... و رفتم تو کمدم تا یه لباس براش پیدا کنم که یهو دستای هانا دور کمرم حلقه شد و نفسای داغش به گردنم میخورد ....
برگشتم سمتش و با بدن کاملا برهنش که فقط لباس زیر پوشیده بود مواجه شدم ...
+ هانا ... نه من دردسر میخام نه تو پس لطفا مث ی دختر خوب برو رو تخت بشین و لباس بپوش
هانا با صدای خمار گفت
- ولی من دردسر میخام !
الان دیگه دستاش زیر لباسم بود و داشتم بدنمو لمس میکرد دختره منحرف دیگه تحملم تموم شد
+ خودت خواستی
و حمله ور شدم به سمتش و پرتش کردم رو تخت و روش خیمه زدم
+ ببخشید بیبی ولی قراره یکم درد بکشی !
- هوم خوبه ...
( دیگه از این جا به بعد نه من جنبشو دارم نه شما 😂 به قول خواهرم فک کنید جیمین ب هانا نفوذ کرد ... دیگه از این واضح تر توضیح نمیتونم بدم ... )
۴۸.۰k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.