رمان ملودی 🐰🍬
رمان ملودی 🐰🍬
پارت؟³♪
چند ساعت گذشت خبری از کیتی نشد😶🤌🏻
تا اینکه ملودی گفت من چرا کیتی نمیاد؟!💕🌷
کرومی (خب شاید درگیر کاره .)
ملودی (مگه میشه اون بالاخره باید بیاد خوبه الان ساعت ۶ عصره )
کرومی(مگه چشه ۶ عصر ؟!)
ملودی (۶ عصر تمام مغازه ها بسته میشه اما کیتی ساعت۵ مغازشو میبنده ولی حالا نیستش)
کرومی (شاید مشتری داره)
ملودی(وا مگه میشه تمام اهل محل اومدن چطوری بخواد مشتری داشته باشه؟!)
تق تق
درب صدا آمد
کرومی یواش گفت(قایم شید برقارو خاموش کنید)
همه قایم شدن و ......
ادامش رو فردا میزارم خشملا🌷💕
پارت؟³♪
چند ساعت گذشت خبری از کیتی نشد😶🤌🏻
تا اینکه ملودی گفت من چرا کیتی نمیاد؟!💕🌷
کرومی (خب شاید درگیر کاره .)
ملودی (مگه میشه اون بالاخره باید بیاد خوبه الان ساعت ۶ عصره )
کرومی(مگه چشه ۶ عصر ؟!)
ملودی (۶ عصر تمام مغازه ها بسته میشه اما کیتی ساعت۵ مغازشو میبنده ولی حالا نیستش)
کرومی (شاید مشتری داره)
ملودی(وا مگه میشه تمام اهل محل اومدن چطوری بخواد مشتری داشته باشه؟!)
تق تق
درب صدا آمد
کرومی یواش گفت(قایم شید برقارو خاموش کنید)
همه قایم شدن و ......
ادامش رو فردا میزارم خشملا🌷💕
۱.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳