رمان شاهزاده اهریمن پارت75
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت75
ولی حسی ک ارمیا بهش میداد فرای اون چیزی بود ک تاحالا تجربه کرده بود
خبری از اون حالت های خشک و خشنش موقع رابطه نبود
بلکه با نرمی لطافت باهاش برخورد میکرد. بیشتر از همه از این میترسید ک نکنه بودن باهاشو نتونه تحمل کنه
این اولین باری بود ک برای ی رابطه اینقدر احساس نگرانی میکرد، و دلش میخواست این حسو لذت دو طرفه باشه.
ارمیا وقتی دید ویهان کاری نمیکنه حس نا کافی بودن بهش دست داد. و ب این فکر کرد ک شاید از چیزی ک هست چندشش شده...
با نگاه غمگینش بهش چشم دوخت
+: نتونستی مگه نه؟
درسته من ی بیناجنسم ولی تو هنوز با چیزی ک هستم رو ب رو نشدی، میدونم حتی ممکنه ازم چندشت بشه و
با غرش صدای ویهان حرف تو دهنش موند
×: خفشو فقط خفشو
کافیه یک بار دیگه تکرارش کنی، کاری میکنم ک هر روز برای اینکه دیگه اون روی منو نبینی ب درگاه همون خالق سجده کنی..
بغض کرده رو برگردوند
+: ببخشید من فقط
×: هیس. بسه
کافیه ی بار دیگه ب خودت توهین کنی، اونوقت مطمئن باش ب این راحتی ازت نمیگذرم.
با تنش ارمیارو زیر خودش قفل کرد. مچ دستاشو محکم گرفت تا هیچ راه فراری نداشته باشه..
زیر گوشش نجوا کرد
×: بهم این اجازه رو بده تا همو برای همیشه داشته باشیم و پیوند بینمون ابدی باقی بمونه..
با نگاهی پر از بغض بهش چشم دوخت. هنوزم تردید داشت ک ویهان از چیزی ک هست بدش میاد یا نه..
آروم چشای خاکستریشو بوسه زد، دستشو برد روی دکمه های پیراهنش
از ترسش فوری دستشو دور مچش حلقه کرد، درمونده اسمشو صدا زد
+: ویـهان...
نسبت ی حرفای ارمیا کاملا بیاعتنا بود، هرچند کدوم موجود زنده ای از این لب های اناری پفکی میگذره و وقتشو با حرفای بیهوده میگذرونه؟
تو ی حرکت کل لبشو ب دندون گرفتو مکید
صدای ناله هاش با اینکه از سر درد بود اما ویهانو ب مرز جنون میرسوند.
اونقدر اون صورتی هارو میکنید ک مزه خونو تو دهنش حس کرد
حتی خونشم ب شیرنی عسل بود
خاص بود، این پسر همه چیزیش خاصو متفاوت بود
همین خاص بودنش عقلو زائل میکرد و از خود بی خود
مث لحظه ای ک ویهان توش قرار داشت...
اون اینقدر شیفته ارامیا شده بود ک ثانیه ای نمیتونست برای بودن باهاش صبر کنه
تو یک دم ی ک نفس پیراهنشو همراه با زیر پوشش از یقه تا انتها پاره کرد..
نفس هردو با این کار رفت
ارمیا از ترسش و ویهان...اون چیز جلو روش فرای تصورات و هرآنچه ک تا ب اون لحظه دیده بود، بود.
اون سینه های نسبتا برجسته خوشرنگ..
این همه زیبایی میتونه برای یک انسان معمولی باشه؟
اصلا اون برای انسان بودن زیادی حیف نیست؟
این ی فرشته زمینه ک از شانس بد اون و شانس خوب من گیر ی نیمه اهریمن افتاده. انگاری اونم فرشته ای بوده ک مث خودش رونده شده و تبعید شده زمینه...
جاب جا سانت ب سانت از بدنشو آغشته ب بوسه هاش کرد، تا رسید ب اون دوتا توتفرنگی های خوشرنگ..
با زبونش نوکش رو ب بازی گرفت، با دستش با اون یکی بازی کرد
دلش میخواست صدای پر از لذت و شهوت ارمیارو بشنوه برای همین شروع ب مکیدن کرد، آروم آروم دستشو سمت کمر شلوارش برد و اونو از پاهاش در اورد
+: اومـــــــ ویهـــان
همین طور ک رو تنش بوسه میکاشت آروم آروم پایین اومد تا رسید ب آلت کوچیکش
دو طرف رونشو از هم باز کرد، ی بوسه رو سرش زد و اونو ب دهن گرفت شروع کرد ب سا**ک زدن
+: آهــــــ ویـــها خواهـــش میکنــــم
اومـــــــــ
ی قوس س**کسی ب کمرش داد ک دل ویهانو برد
پایین آلتش ی حفره شبیه واژن وجود داشت
ویهان از قبل تمام خصوصیات بدنی ارمیارو میدوسنت برای همین از وجودش تعجب نکرد
برای اینکه آمادش کنه زبونشو کشید روش
با حس خیسی و نرمی توی حفرش نفسش رفت، ناخودآگاه پاهاشو برای فضای بیشتر باز کرد، خودشو ب عقب قوس داد و محکم کمرشو ب تخت کوبید
+: ویهااااان
×: جان، جان ویهان عمرم..
+: خواهش میکنم تمومـــــش کــــــن....
ولی حسی ک ارمیا بهش میداد فرای اون چیزی بود ک تاحالا تجربه کرده بود
خبری از اون حالت های خشک و خشنش موقع رابطه نبود
بلکه با نرمی لطافت باهاش برخورد میکرد. بیشتر از همه از این میترسید ک نکنه بودن باهاشو نتونه تحمل کنه
این اولین باری بود ک برای ی رابطه اینقدر احساس نگرانی میکرد، و دلش میخواست این حسو لذت دو طرفه باشه.
ارمیا وقتی دید ویهان کاری نمیکنه حس نا کافی بودن بهش دست داد. و ب این فکر کرد ک شاید از چیزی ک هست چندشش شده...
با نگاه غمگینش بهش چشم دوخت
+: نتونستی مگه نه؟
درسته من ی بیناجنسم ولی تو هنوز با چیزی ک هستم رو ب رو نشدی، میدونم حتی ممکنه ازم چندشت بشه و
با غرش صدای ویهان حرف تو دهنش موند
×: خفشو فقط خفشو
کافیه یک بار دیگه تکرارش کنی، کاری میکنم ک هر روز برای اینکه دیگه اون روی منو نبینی ب درگاه همون خالق سجده کنی..
بغض کرده رو برگردوند
+: ببخشید من فقط
×: هیس. بسه
کافیه ی بار دیگه ب خودت توهین کنی، اونوقت مطمئن باش ب این راحتی ازت نمیگذرم.
با تنش ارمیارو زیر خودش قفل کرد. مچ دستاشو محکم گرفت تا هیچ راه فراری نداشته باشه..
زیر گوشش نجوا کرد
×: بهم این اجازه رو بده تا همو برای همیشه داشته باشیم و پیوند بینمون ابدی باقی بمونه..
با نگاهی پر از بغض بهش چشم دوخت. هنوزم تردید داشت ک ویهان از چیزی ک هست بدش میاد یا نه..
آروم چشای خاکستریشو بوسه زد، دستشو برد روی دکمه های پیراهنش
از ترسش فوری دستشو دور مچش حلقه کرد، درمونده اسمشو صدا زد
+: ویـهان...
نسبت ی حرفای ارمیا کاملا بیاعتنا بود، هرچند کدوم موجود زنده ای از این لب های اناری پفکی میگذره و وقتشو با حرفای بیهوده میگذرونه؟
تو ی حرکت کل لبشو ب دندون گرفتو مکید
صدای ناله هاش با اینکه از سر درد بود اما ویهانو ب مرز جنون میرسوند.
اونقدر اون صورتی هارو میکنید ک مزه خونو تو دهنش حس کرد
حتی خونشم ب شیرنی عسل بود
خاص بود، این پسر همه چیزیش خاصو متفاوت بود
همین خاص بودنش عقلو زائل میکرد و از خود بی خود
مث لحظه ای ک ویهان توش قرار داشت...
اون اینقدر شیفته ارامیا شده بود ک ثانیه ای نمیتونست برای بودن باهاش صبر کنه
تو یک دم ی ک نفس پیراهنشو همراه با زیر پوشش از یقه تا انتها پاره کرد..
نفس هردو با این کار رفت
ارمیا از ترسش و ویهان...اون چیز جلو روش فرای تصورات و هرآنچه ک تا ب اون لحظه دیده بود، بود.
اون سینه های نسبتا برجسته خوشرنگ..
این همه زیبایی میتونه برای یک انسان معمولی باشه؟
اصلا اون برای انسان بودن زیادی حیف نیست؟
این ی فرشته زمینه ک از شانس بد اون و شانس خوب من گیر ی نیمه اهریمن افتاده. انگاری اونم فرشته ای بوده ک مث خودش رونده شده و تبعید شده زمینه...
جاب جا سانت ب سانت از بدنشو آغشته ب بوسه هاش کرد، تا رسید ب اون دوتا توتفرنگی های خوشرنگ..
با زبونش نوکش رو ب بازی گرفت، با دستش با اون یکی بازی کرد
دلش میخواست صدای پر از لذت و شهوت ارمیارو بشنوه برای همین شروع ب مکیدن کرد، آروم آروم دستشو سمت کمر شلوارش برد و اونو از پاهاش در اورد
+: اومـــــــ ویهـــان
همین طور ک رو تنش بوسه میکاشت آروم آروم پایین اومد تا رسید ب آلت کوچیکش
دو طرف رونشو از هم باز کرد، ی بوسه رو سرش زد و اونو ب دهن گرفت شروع کرد ب سا**ک زدن
+: آهــــــ ویـــها خواهـــش میکنــــم
اومـــــــــ
ی قوس س**کسی ب کمرش داد ک دل ویهانو برد
پایین آلتش ی حفره شبیه واژن وجود داشت
ویهان از قبل تمام خصوصیات بدنی ارمیارو میدوسنت برای همین از وجودش تعجب نکرد
برای اینکه آمادش کنه زبونشو کشید روش
با حس خیسی و نرمی توی حفرش نفسش رفت، ناخودآگاه پاهاشو برای فضای بیشتر باز کرد، خودشو ب عقب قوس داد و محکم کمرشو ب تخت کوبید
+: ویهااااان
×: جان، جان ویهان عمرم..
+: خواهش میکنم تمومـــــش کــــــن....
۳۷۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.