پارت ۵
ملودی اهنگ تموم شد آرامش خاصی اون اهنگ بهم میداد که با صدای شخص غریبه رشته ی افکارم از دست رفت بلند شد و پشتش رو به صحنه کرد و با لحن سردی گفت: کافیه تمومش کن
سریع به سمت اتاق رفتم و لباسامو درآوردم به آرایش صورتم نگاه کردم سمته روشویی رفتم و تند تند به صورتم آب زدم بلند بلند نفس میکشیدم اما ثانیه ای روی پاهام فرود اومدم و گریه هام کل اون فرارو پر کرد
: نمیخواستم انقد بد اجرا کنم الان اخراجم میکنن هق هق پاشدم و لباس خودمو پوشیدم و به سمت در بار رفتم که چند تا ماشین مشکی جلوی در بودن اروم پشت دیوار قائم شدم اینا کین دیگه آخه؟ یکم منتظر موندم خبری نشد و اروم به سمت خونه خودمون راه افتادم بعد از رسیدن به خونه غذانونو خوردیم و رفتیم تا کمی استراحت کنیم
*اون طرف داستان توی بار*
رئیس: ارباب تروخدا هر کاری بگید میکنم اینجا واسه پدرمه اگه اتفاقی بیوفته سکته میکنه لطفا منو ببخشین*تعظیم کردن* بالاخره لب هاش رو از هم فاصله داد : نه خوشم نیومد... باید بیشتر تلاش بکنی. لکنت گرفت و گفت: نهنه نههه دختره رو میتونم اخراج کنم درست میشه؟
وایسا؟... خب نه ولی کاره دیگه ای میتونم بکنم....
*روز بعد*
امروز از اول تایمی که اومدم درحال درست کردن غذاها و نوشیدنی های مختلف بودم کسی توی آشپزخونه نبود نکنه باز چیزی شده؟ یکم فضولی که بد نیست اروم اومدم بیرون که متوجه جمعیت زیادی تو میز ویایپی شدم میخواستم نزدیک تر شم که رئیس رو دیدم اون از دستم عصبانیه عمرا بزاره حتی کمی از کارم عقب بیوفتم سریع وارد آشپزخونه شدم و چند تا نوشیدنی آماده کردم و به سمت میز رفتم یکم مردمو کنار زدم اههه چقدر دختر اینجاست باز کردم و نوشیدنی هارو گذاشتم روی میز سرمو آوردم بالا تا جواب کنجکاویم رو بگیرم که نه همون مرد ترسناک دیروز بود: ب.بفرمایین *تعظیم کردم و زود میخواستم برم که گفت: وایسا
بفرمایین
اومد نزدیک و بادیگارداش پشتم رو محاصره کردن
واسه چی بدونه اینکه چیزی بخوام واسم میاری؟ واسه همه اینجوری میکنی
سریع به سمت اتاق رفتم و لباسامو درآوردم به آرایش صورتم نگاه کردم سمته روشویی رفتم و تند تند به صورتم آب زدم بلند بلند نفس میکشیدم اما ثانیه ای روی پاهام فرود اومدم و گریه هام کل اون فرارو پر کرد
: نمیخواستم انقد بد اجرا کنم الان اخراجم میکنن هق هق پاشدم و لباس خودمو پوشیدم و به سمت در بار رفتم که چند تا ماشین مشکی جلوی در بودن اروم پشت دیوار قائم شدم اینا کین دیگه آخه؟ یکم منتظر موندم خبری نشد و اروم به سمت خونه خودمون راه افتادم بعد از رسیدن به خونه غذانونو خوردیم و رفتیم تا کمی استراحت کنیم
*اون طرف داستان توی بار*
رئیس: ارباب تروخدا هر کاری بگید میکنم اینجا واسه پدرمه اگه اتفاقی بیوفته سکته میکنه لطفا منو ببخشین*تعظیم کردن* بالاخره لب هاش رو از هم فاصله داد : نه خوشم نیومد... باید بیشتر تلاش بکنی. لکنت گرفت و گفت: نهنه نههه دختره رو میتونم اخراج کنم درست میشه؟
وایسا؟... خب نه ولی کاره دیگه ای میتونم بکنم....
*روز بعد*
امروز از اول تایمی که اومدم درحال درست کردن غذاها و نوشیدنی های مختلف بودم کسی توی آشپزخونه نبود نکنه باز چیزی شده؟ یکم فضولی که بد نیست اروم اومدم بیرون که متوجه جمعیت زیادی تو میز ویایپی شدم میخواستم نزدیک تر شم که رئیس رو دیدم اون از دستم عصبانیه عمرا بزاره حتی کمی از کارم عقب بیوفتم سریع وارد آشپزخونه شدم و چند تا نوشیدنی آماده کردم و به سمت میز رفتم یکم مردمو کنار زدم اههه چقدر دختر اینجاست باز کردم و نوشیدنی هارو گذاشتم روی میز سرمو آوردم بالا تا جواب کنجکاویم رو بگیرم که نه همون مرد ترسناک دیروز بود: ب.بفرمایین *تعظیم کردم و زود میخواستم برم که گفت: وایسا
بفرمایین
اومد نزدیک و بادیگارداش پشتم رو محاصره کردن
واسه چی بدونه اینکه چیزی بخوام واسم میاری؟ واسه همه اینجوری میکنی
۱۴.۶k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.