پسران هدفمند🥹💜
پارت شانزدهم.
از زبان تهیونگ:
وقتی دعوا شد بچه ها رفتن پایین نشستم روی کاناپه کنار آتیش جانگ کوک بهم گفت:وای خدای من تو داری میلرزی.
+چیزیم نیست من خوبم.
جانگ کوک: من خیلی میترسم.
منم همینطور
صدای تق در رو شنیدیم به جانگ کوک گفتم حتما پلیسه اومده ما رو ببره به زندان.
جانگ کوک پشتم قایم شد.
به آرومی نزدیک در شدم یهو در محکم باز شد و در محکم خورد تو دماغم دست گذاشتم روی دماغم خواستم به اون یارو ک زد دماغمو بکشونه بپرم.
ک دیدم عه دختره پس بیخیالش شدم و نیشخندی زدم.
دختره: ای وای ببیخشید نمیدونستم که شما اینجایین.
تهیونگ با نیش باز گفتم:چیزی نیست عزیزم ناراحت نباش.
خوب نگاه دختره کردم خیلی خوشگل بود دقیقا طبق سلیقه ی من ساخته شده بود همون دختری ک همیشه میخواستمش.
موهای سیاه و چشم و ابرو مشکلی دماغ عقابی قد کمی بلند.
دختره بهم گفت:چیزی شده؟
به خودم اومدم و گفتم:عام نه راستی بگو چرا اومدی اینجا کی بهت کلید هتلمون داده.
دختره آهانی زمزمه کرد و گفت: وای داشت یادم میرفت داستان داره تو راه براتون تعریف میکنم بهتره از اینجا خارج شیم و بریم یک جای امن.
تهیونگ: چیزی شده؟
دختره:کم حرف بزن فقط راه بیافت.
دست جانگ کوک گرفتم با همدیگه به طرف ماشین بنفشه حرکت کردیم.
بنفشه در حالیکه کمربندشو میبست رو بهمون گفت:راستی من اسمم بنفشه ست و یک ساله فن توعم تهیونگ.
خوشحال لبخندی زدم تو دلم گفتم:چه بهتر ک چنین خانمیم روم کراشه و منو میخواد.
بنفشه ادامه داد: عام من رانندگیم زیاد خوب نیست اگ خوردیم تو چاله و چوله لطفا گردن من نندازین کمربندتونم ببندین.
به جانگ کوک اشاره کردم کمربندمون ببندیم و بستیم..
به بنفشه گفتم:دوستهام کجان؟
بنفشه نفس عمیقی کشید و گفت:زندانن نگران نباش ما آرمیها اونا رو نجات میدیم.
با خیال راحت به صندلی تکیه دادم.
چند ساعت بعد:
بنفشه داد زد: رسیدیم.
با تعجب نگاه قصر پادشاهی کردم و گفتم:اینجا کجاست؟
بنفشه گفت:اینجا مخفگیاه آرمیهاست بفرمایین تو.
رفتیم تو واو اونا عکسهای ما رو گذاشته بودن.
عاشقشون شدم.
در این بین جین سریع از اتاق خارج شد و منو بغل گرفت با تعجب گفتم:تو اینجا چیکار میکنی؟
جین خندید:داستان داره.فعلا بیا یک موضوع مهمی هست که میخوام بهت بگم.
جین درباره ی اینکه من مریض نشدم در اصل مسموم شد بهم گفت.
داد زدم: چرا زودتر بهم نگفتی ک مسموم شدم؟
جین گفت:اگ میگفتم نقشمون برای گیر انداختن جاسا خراب میشد.
داد زدم: پس مسموم شدن من مهم نیست؟فقط اون نقشه ی کوفتی تو مهمه؟
جین: آروم باش ته...
تو رو خدا به حرفهام گوش بده ...
تهیونگ: نه نمیخوام گوش بدم من فکر میکردم که تو دوستمی الان به خاطر این نقشه ت معلوم نیست تا کی زنده میمونم(اشکم دراومد پسر بیچاره م🥺😭💔)
از زبان تهیونگ:
وقتی دعوا شد بچه ها رفتن پایین نشستم روی کاناپه کنار آتیش جانگ کوک بهم گفت:وای خدای من تو داری میلرزی.
+چیزیم نیست من خوبم.
جانگ کوک: من خیلی میترسم.
منم همینطور
صدای تق در رو شنیدیم به جانگ کوک گفتم حتما پلیسه اومده ما رو ببره به زندان.
جانگ کوک پشتم قایم شد.
به آرومی نزدیک در شدم یهو در محکم باز شد و در محکم خورد تو دماغم دست گذاشتم روی دماغم خواستم به اون یارو ک زد دماغمو بکشونه بپرم.
ک دیدم عه دختره پس بیخیالش شدم و نیشخندی زدم.
دختره: ای وای ببیخشید نمیدونستم که شما اینجایین.
تهیونگ با نیش باز گفتم:چیزی نیست عزیزم ناراحت نباش.
خوب نگاه دختره کردم خیلی خوشگل بود دقیقا طبق سلیقه ی من ساخته شده بود همون دختری ک همیشه میخواستمش.
موهای سیاه و چشم و ابرو مشکلی دماغ عقابی قد کمی بلند.
دختره بهم گفت:چیزی شده؟
به خودم اومدم و گفتم:عام نه راستی بگو چرا اومدی اینجا کی بهت کلید هتلمون داده.
دختره آهانی زمزمه کرد و گفت: وای داشت یادم میرفت داستان داره تو راه براتون تعریف میکنم بهتره از اینجا خارج شیم و بریم یک جای امن.
تهیونگ: چیزی شده؟
دختره:کم حرف بزن فقط راه بیافت.
دست جانگ کوک گرفتم با همدیگه به طرف ماشین بنفشه حرکت کردیم.
بنفشه در حالیکه کمربندشو میبست رو بهمون گفت:راستی من اسمم بنفشه ست و یک ساله فن توعم تهیونگ.
خوشحال لبخندی زدم تو دلم گفتم:چه بهتر ک چنین خانمیم روم کراشه و منو میخواد.
بنفشه ادامه داد: عام من رانندگیم زیاد خوب نیست اگ خوردیم تو چاله و چوله لطفا گردن من نندازین کمربندتونم ببندین.
به جانگ کوک اشاره کردم کمربندمون ببندیم و بستیم..
به بنفشه گفتم:دوستهام کجان؟
بنفشه نفس عمیقی کشید و گفت:زندانن نگران نباش ما آرمیها اونا رو نجات میدیم.
با خیال راحت به صندلی تکیه دادم.
چند ساعت بعد:
بنفشه داد زد: رسیدیم.
با تعجب نگاه قصر پادشاهی کردم و گفتم:اینجا کجاست؟
بنفشه گفت:اینجا مخفگیاه آرمیهاست بفرمایین تو.
رفتیم تو واو اونا عکسهای ما رو گذاشته بودن.
عاشقشون شدم.
در این بین جین سریع از اتاق خارج شد و منو بغل گرفت با تعجب گفتم:تو اینجا چیکار میکنی؟
جین خندید:داستان داره.فعلا بیا یک موضوع مهمی هست که میخوام بهت بگم.
جین درباره ی اینکه من مریض نشدم در اصل مسموم شد بهم گفت.
داد زدم: چرا زودتر بهم نگفتی ک مسموم شدم؟
جین گفت:اگ میگفتم نقشمون برای گیر انداختن جاسا خراب میشد.
داد زدم: پس مسموم شدن من مهم نیست؟فقط اون نقشه ی کوفتی تو مهمه؟
جین: آروم باش ته...
تو رو خدا به حرفهام گوش بده ...
تهیونگ: نه نمیخوام گوش بدم من فکر میکردم که تو دوستمی الان به خاطر این نقشه ت معلوم نیست تا کی زنده میمونم(اشکم دراومد پسر بیچاره م🥺😭💔)
۲.۱k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.