bad girl p: 147
درسته ما دیگه دوتا غریبع ایم
بلاخره بعد8ساعت خلبان گف که به روسیه رسیدیم
هانا: اخیش
کوله پشتی مشکی رنگم که رو صندلی کناریم بودو برداشتم انداختم رو شونم و از هواپیما پیاده شدم که بعد من هانام اومد بیرون
هانا: باید هتل بمونیم؟
کوک: ارع واسه اینکه جلب توجه نشه
هانا: خب بریم
*
بعد اینکه اتاقامون رو گرفتیم سوار اسانسور شدیم و دکمه طبقه مورد نظرمونو زدیم
همش داشتیم بحث میکردیم که اسانسور تکون خورد و بعدش همه لامپاش خاموش شد کلا خراب شد
کوک: آییش گندش بزنن اخه این چه وقته....
ادامه حرفم با دیدن هانایی که ی گوشه اسانسور تو خودش جمع شده بودو سرشو بین دستاش گرفته قط شد تازه یادم افتاد که هانا ترس از فضای بسته داره سریع رفتم کنارش نشستم و صورتشو با دستام قاب کردم
کوک: الان درستش میکنن خب نترس باشه من اینجام
همینجوری که کنارش وایساده بودم زنگ زدم به دستیارم گفتم تواسانسور گیر کردیم که بیان درستش
کنن و گوشیمو تو جیبم گذاشتم و دیدم هانا مدام ی چیزیو با خودش تکرار میکنه
بغلش کردم
کوک: اروم باش خب
چقد دلم برا بغل کردن و عطر تنش تنگ شده بود با اینکه بهم خیانت کرده بود ولی بازم بیشتر از قبل دوسش داشتم
سرمو داخل گردنش فرو بردم عمیق نفس کشیدم دلم میخواست زمانو نگه دارمو ساعت ها همینجوری بمونیم
یکم ارومتر شده بود
تا میخواستم ازش بپرسم که چرا یوهان و به من ترجبح داد در ایانیور باز شدو چن تا از بادیگاردا اومدن داخل
~حالتون خوبه
کوک: ارع ارع خوبیم
هانا سریع از اسانسور اومد بیرون و ی نفس عمیق کشید رسیدیم دم در اتاقامون دقیقا روبه روی هم بودن
هانا: همس تقصیر تو بود که اون تو گیر کردیم
جوری حرف میزد انگار این همون هانایی نبود که تا چن دقیقه پیش مث ی بچع گربه چسبیده بود به کف اسانسور
کوک: مننننن؟ تو بودی همش بامن بحث میکردی من چمه
هانا: اگه تو شروع نمیکردی منم ادامه نمیدادم
کوک: نگا نگا چی میگه تو بودی که ول کن نبودی
هانا: خو تو حرصمو درمیاووردی
چشممی لحظه به بادیگاردای کنارمون خورد که دیدم بزور جلوی خودشونو گرفتن که نخندن
بلاخره بعد8ساعت خلبان گف که به روسیه رسیدیم
هانا: اخیش
کوله پشتی مشکی رنگم که رو صندلی کناریم بودو برداشتم انداختم رو شونم و از هواپیما پیاده شدم که بعد من هانام اومد بیرون
هانا: باید هتل بمونیم؟
کوک: ارع واسه اینکه جلب توجه نشه
هانا: خب بریم
*
بعد اینکه اتاقامون رو گرفتیم سوار اسانسور شدیم و دکمه طبقه مورد نظرمونو زدیم
همش داشتیم بحث میکردیم که اسانسور تکون خورد و بعدش همه لامپاش خاموش شد کلا خراب شد
کوک: آییش گندش بزنن اخه این چه وقته....
ادامه حرفم با دیدن هانایی که ی گوشه اسانسور تو خودش جمع شده بودو سرشو بین دستاش گرفته قط شد تازه یادم افتاد که هانا ترس از فضای بسته داره سریع رفتم کنارش نشستم و صورتشو با دستام قاب کردم
کوک: الان درستش میکنن خب نترس باشه من اینجام
همینجوری که کنارش وایساده بودم زنگ زدم به دستیارم گفتم تواسانسور گیر کردیم که بیان درستش
کنن و گوشیمو تو جیبم گذاشتم و دیدم هانا مدام ی چیزیو با خودش تکرار میکنه
بغلش کردم
کوک: اروم باش خب
چقد دلم برا بغل کردن و عطر تنش تنگ شده بود با اینکه بهم خیانت کرده بود ولی بازم بیشتر از قبل دوسش داشتم
سرمو داخل گردنش فرو بردم عمیق نفس کشیدم دلم میخواست زمانو نگه دارمو ساعت ها همینجوری بمونیم
یکم ارومتر شده بود
تا میخواستم ازش بپرسم که چرا یوهان و به من ترجبح داد در ایانیور باز شدو چن تا از بادیگاردا اومدن داخل
~حالتون خوبه
کوک: ارع ارع خوبیم
هانا سریع از اسانسور اومد بیرون و ی نفس عمیق کشید رسیدیم دم در اتاقامون دقیقا روبه روی هم بودن
هانا: همس تقصیر تو بود که اون تو گیر کردیم
جوری حرف میزد انگار این همون هانایی نبود که تا چن دقیقه پیش مث ی بچع گربه چسبیده بود به کف اسانسور
کوک: مننننن؟ تو بودی همش بامن بحث میکردی من چمه
هانا: اگه تو شروع نمیکردی منم ادامه نمیدادم
کوک: نگا نگا چی میگه تو بودی که ول کن نبودی
هانا: خو تو حرصمو درمیاووردی
چشممی لحظه به بادیگاردای کنارمون خورد که دیدم بزور جلوی خودشونو گرفتن که نخندن
۴.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.