ارسلان : بگو بگووو
ارسلان : بگو بگووو
دیانا : باش ، چند سال پیش از راه مجازی با یه پسر آشنا شدم که تهران زندگی میکرد تا چند ماه فقط رفیق بودم کم کم رابطمون جدی شد و میرفتیم با هم بیرون کافه - پارک - بازار -....
ارسلان : خب بع چی شد
دیانا : یه روز بهش گفتم شیر کاکائو میخوام حُلَم داد و گفت همش یه درخواستی داری خسته شدم بسه دیگه دیگه نمیخوام ببینمت 😭
دیانا : منم چند ما افسردگی داشتم تا بابا مامانم فروختنم به شما 😭😒
دیانا : تنها کسی بودی که تونستم خیلی راحت براش توضیح بدم 😞
ارسلان : من از وقتی که شقایق رفته و دور برم میبنمش و همش میخواد خودشو بچسبونه به من شبا خوابم میپرع هو میشینم با ماه درد و دل میکنم و الان باورم نمیشه در مورد عشقت آنقدر با هام راحت صحبت کردی
دیانا : ازتون میترسم ولی ی حس راحتی پیشتون دارم 👤
.....
دیانا 🧠: چرا آنقدر راحت براش توضیح دادم 🤦♀
ارسلان 🧠: چرا آنقدر راحت بودم پیشش ؟؟؟
(🧠:حرف زدن با خودشون )
دیانا : باش ، چند سال پیش از راه مجازی با یه پسر آشنا شدم که تهران زندگی میکرد تا چند ماه فقط رفیق بودم کم کم رابطمون جدی شد و میرفتیم با هم بیرون کافه - پارک - بازار -....
ارسلان : خب بع چی شد
دیانا : یه روز بهش گفتم شیر کاکائو میخوام حُلَم داد و گفت همش یه درخواستی داری خسته شدم بسه دیگه دیگه نمیخوام ببینمت 😭
دیانا : منم چند ما افسردگی داشتم تا بابا مامانم فروختنم به شما 😭😒
دیانا : تنها کسی بودی که تونستم خیلی راحت براش توضیح بدم 😞
ارسلان : من از وقتی که شقایق رفته و دور برم میبنمش و همش میخواد خودشو بچسبونه به من شبا خوابم میپرع هو میشینم با ماه درد و دل میکنم و الان باورم نمیشه در مورد عشقت آنقدر با هام راحت صحبت کردی
دیانا : ازتون میترسم ولی ی حس راحتی پیشتون دارم 👤
.....
دیانا 🧠: چرا آنقدر راحت براش توضیح دادم 🤦♀
ارسلان 🧠: چرا آنقدر راحت بودم پیشش ؟؟؟
(🧠:حرف زدن با خودشون )
۵.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.