☆When he was your friend's brother2☆›
☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_¹⁸☆›
جونگکوک ویو
ات و براید استایل بلند کردم و بردم داخل حموم... و باهم حموم کردیم اومدیم لباش پوشیدم موهای ات و خشک کردم موهای خودمم خشک کردم و رفتیم پایین جیا پیش آجوما بود
جونگکوک: صبح بخیر
جیا: صبح بخیر
جونگکوک: خب بیاید بشینیم
نشستیم سر میز و شروع کردیم صبحونه خوردن
ات: جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: خب....... میخوام زودتر مامان بابام و ببینم....آخه دلم براشون تنگ شده
جونگکوک: باشه.... من کار دارم یکم دیگه باید برم....... شماروهم میبرم
ات: باش
دیگه حرفی نزدیم... وقتی غذا تموم من رفتم تو اتاق و لباسام و عوض کردم موهام و درست کردم و عطر تلخم و زدم کفشام و پوشیدم و رفتم پایین به ات گفتم بره بالا و آماده بشه چند مین گدشت که خودش و جیا اومدن پایین هر دوتاشون خوشگل شده بودن... رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردم سمت خونه مامانش اینا یکم بعد رسیدیم پیادشون کردم و خودم رفتم
ات ویو
جونگکوک مارو پیاده کرد و خودش رفت بهم گفت استرس نداشته..... رفتم جلو زنگ رو زدم.... خدمتکار در و باز کرد رفتم داخل..... مامانم نشسته بود رو مبل و بابام هم داشت تلوزیون نگاه میکرد
ات: س... سلام
م/ا: سلام... دختر.... اتتتتت(داد)
ب/ا: اتتتت
ات: سلام مامان... سلام بابا
م/ا: ات
ات: جیا سلام کن
جیا: سلام بابا بزرگ سلام مامان بزرگ
نویسنده
مامان و بابای ات از دیدن اون شوکه شد.... .. ات همه چیز زو توضیخ داد حتی گفت جیا بچه اون و جونگکوک هست و میره مدرسه... اونا خیلی خوشحال شدن که ات برگشته..
چند ساعت بعد
ات ویو
شب شده بود ساعت ۹ بود جونگکوک گفت درم میام از مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم بیرون جونگکوک دمه در بود رقتسم و نشستیم داخل ماشین و جونگکوک حرکت کرد
جونگکوک: خب چطور بود
ات: خوب بود خوشحال شدن
جونگکوک: خوبه
ات: اوهوم
دیگه تا خونه حرفی نزدیم
فردا صبح
ات ویو
از خواب بلند شدم جونگکوک خواب بود بیدارش کردم و رفتم دستشویی اومدم لباس بیرونی پوشیدم و موهام و بستم کفتم آماده شه بریم جیا رو ثبت نام کنیم... رفتم اتاق جیا و بیدارش کردم آمادش کردم و رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم جونگکوک حرکت کرد رفتیم یه مدرسه خوب جیا رو ثبت نام کردیم
‹☆part_¹⁸☆›
جونگکوک ویو
ات و براید استایل بلند کردم و بردم داخل حموم... و باهم حموم کردیم اومدیم لباش پوشیدم موهای ات و خشک کردم موهای خودمم خشک کردم و رفتیم پایین جیا پیش آجوما بود
جونگکوک: صبح بخیر
جیا: صبح بخیر
جونگکوک: خب بیاید بشینیم
نشستیم سر میز و شروع کردیم صبحونه خوردن
ات: جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: خب....... میخوام زودتر مامان بابام و ببینم....آخه دلم براشون تنگ شده
جونگکوک: باشه.... من کار دارم یکم دیگه باید برم....... شماروهم میبرم
ات: باش
دیگه حرفی نزدیم... وقتی غذا تموم من رفتم تو اتاق و لباسام و عوض کردم موهام و درست کردم و عطر تلخم و زدم کفشام و پوشیدم و رفتم پایین به ات گفتم بره بالا و آماده بشه چند مین گدشت که خودش و جیا اومدن پایین هر دوتاشون خوشگل شده بودن... رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردم سمت خونه مامانش اینا یکم بعد رسیدیم پیادشون کردم و خودم رفتم
ات ویو
جونگکوک مارو پیاده کرد و خودش رفت بهم گفت استرس نداشته..... رفتم جلو زنگ رو زدم.... خدمتکار در و باز کرد رفتم داخل..... مامانم نشسته بود رو مبل و بابام هم داشت تلوزیون نگاه میکرد
ات: س... سلام
م/ا: سلام... دختر.... اتتتتت(داد)
ب/ا: اتتتت
ات: سلام مامان... سلام بابا
م/ا: ات
ات: جیا سلام کن
جیا: سلام بابا بزرگ سلام مامان بزرگ
نویسنده
مامان و بابای ات از دیدن اون شوکه شد.... .. ات همه چیز زو توضیخ داد حتی گفت جیا بچه اون و جونگکوک هست و میره مدرسه... اونا خیلی خوشحال شدن که ات برگشته..
چند ساعت بعد
ات ویو
شب شده بود ساعت ۹ بود جونگکوک گفت درم میام از مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم بیرون جونگکوک دمه در بود رقتسم و نشستیم داخل ماشین و جونگکوک حرکت کرد
جونگکوک: خب چطور بود
ات: خوب بود خوشحال شدن
جونگکوک: خوبه
ات: اوهوم
دیگه تا خونه حرفی نزدیم
فردا صبح
ات ویو
از خواب بلند شدم جونگکوک خواب بود بیدارش کردم و رفتم دستشویی اومدم لباس بیرونی پوشیدم و موهام و بستم کفتم آماده شه بریم جیا رو ثبت نام کنیم... رفتم اتاق جیا و بیدارش کردم آمادش کردم و رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم جونگکوک حرکت کرد رفتیم یه مدرسه خوب جیا رو ثبت نام کردیم
۲۸.۱k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.