P17
(جیمین ویو)
رفتم داروخونه و دنبال دارویی که پرستار گفت گشتم پیداش که کردم رفتم سمت آقایی که پشت میز بود و گفتم :ببخشید این چنده ؟
D : برای همسرتون می خواید ؟
جیمین : بله
دارو رو حساب کردم و برگشتم بیمارستان رفتم سمت اتاق که ا/ت توش بود در زدم و در رو باز کردم دیدمش که روی تخت نشسته بود و سرش پایین بود تو فکر بود اینقدر که متوجه حضورم نشد در رو بستم که سرش رو آورد بالا و دیدم ولی دوباره سرش رو انداخت پایین . رفتم و جلوی پاش نشستم و سرش رو با دستم آوردم بالا بغض کرده بود این از توی چشماش معلوم بود .
جیمین : چی شده ؟
ا/ت : هیچی
جیمین : نمی تونی به من دروغ بگی چون میفهمم
چند ثانیه نگاهم کرد و با صدای بغض داری گفت : جیمین حالا من چیکار کنم ؟
رفتم رو تخت کنارش نشستم و آروم بغلش کردم که توی بغلم شروع به گریه کرد وقتی مطمئن شدم آروم شده از بغلم آوردمش بیرون و اشک هاش رو پاک کردم .
ا/ت : جیمین یعنی الان من ...
نزاشتم حرفش رو تموم کنه و سریع گفتم : نه ... من نمیزارم اذیتت کنن
حرفم که تموم شد یه امید خاصی رو توی چشماش دیدم دستش رو گرفتم و باهم از روی تخت باهم پاشدیم و از اتاق که اومدیم بیرون رو بهش گفتم : همینجا وایسا
بعدهم رفتم سمت پذیرش بعد از چند دقیقه که کارم تموم شد دوباره برگشتم سمت ا/ت و دستش رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین .
وقتی رسیدیم عمارت در عمارت رو باز کردم که جونگ کوک رو توی پذیرایی دیدم انگار منتظر ما بوده باشه پاشد اومد سمتمون ا/ت پشت سرم اومد توی عمارت که با دیدن جونگ کوک پشتم قایم شد .
(ا/ت ویو)
پشت جیمین قایم شدم نمیدونم چرا اینقدر از جونگ کوک میترسم شاید چون قبل از اینکه بیام تو این عمارت از ارباب خشن زیاد شنیدم ولی چرا کسی از مهربونی های جیمین بهم نگفت ؟ چطور دوتا داداش اینقدر متفاوتن ؟ چطور از یکشون میترسم و پیش اون یکی احساس آرامش میکنم ؟
جونگ کوک اومد و جلوی جیمین وایساد و گفت : داداش کجا رفته بودی ؟
جیمین : دکتر
جونگ کوک : دکتر برای چی ؟
جیمین : ا/ت درد داشت
جونگ کوک از جلوی جیمین به بغل خم شد و منو دید که بیشتر خودم رو پشت جیمین مخفی کردم بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم دستم رو گرفت و از پشت جیمین کشد بیرون .
رفتم داروخونه و دنبال دارویی که پرستار گفت گشتم پیداش که کردم رفتم سمت آقایی که پشت میز بود و گفتم :ببخشید این چنده ؟
D : برای همسرتون می خواید ؟
جیمین : بله
دارو رو حساب کردم و برگشتم بیمارستان رفتم سمت اتاق که ا/ت توش بود در زدم و در رو باز کردم دیدمش که روی تخت نشسته بود و سرش پایین بود تو فکر بود اینقدر که متوجه حضورم نشد در رو بستم که سرش رو آورد بالا و دیدم ولی دوباره سرش رو انداخت پایین . رفتم و جلوی پاش نشستم و سرش رو با دستم آوردم بالا بغض کرده بود این از توی چشماش معلوم بود .
جیمین : چی شده ؟
ا/ت : هیچی
جیمین : نمی تونی به من دروغ بگی چون میفهمم
چند ثانیه نگاهم کرد و با صدای بغض داری گفت : جیمین حالا من چیکار کنم ؟
رفتم رو تخت کنارش نشستم و آروم بغلش کردم که توی بغلم شروع به گریه کرد وقتی مطمئن شدم آروم شده از بغلم آوردمش بیرون و اشک هاش رو پاک کردم .
ا/ت : جیمین یعنی الان من ...
نزاشتم حرفش رو تموم کنه و سریع گفتم : نه ... من نمیزارم اذیتت کنن
حرفم که تموم شد یه امید خاصی رو توی چشماش دیدم دستش رو گرفتم و باهم از روی تخت باهم پاشدیم و از اتاق که اومدیم بیرون رو بهش گفتم : همینجا وایسا
بعدهم رفتم سمت پذیرش بعد از چند دقیقه که کارم تموم شد دوباره برگشتم سمت ا/ت و دستش رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین .
وقتی رسیدیم عمارت در عمارت رو باز کردم که جونگ کوک رو توی پذیرایی دیدم انگار منتظر ما بوده باشه پاشد اومد سمتمون ا/ت پشت سرم اومد توی عمارت که با دیدن جونگ کوک پشتم قایم شد .
(ا/ت ویو)
پشت جیمین قایم شدم نمیدونم چرا اینقدر از جونگ کوک میترسم شاید چون قبل از اینکه بیام تو این عمارت از ارباب خشن زیاد شنیدم ولی چرا کسی از مهربونی های جیمین بهم نگفت ؟ چطور دوتا داداش اینقدر متفاوتن ؟ چطور از یکشون میترسم و پیش اون یکی احساس آرامش میکنم ؟
جونگ کوک اومد و جلوی جیمین وایساد و گفت : داداش کجا رفته بودی ؟
جیمین : دکتر
جونگ کوک : دکتر برای چی ؟
جیمین : ا/ت درد داشت
جونگ کوک از جلوی جیمین به بغل خم شد و منو دید که بیشتر خودم رو پشت جیمین مخفی کردم بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم دستم رو گرفت و از پشت جیمین کشد بیرون .
۳۵.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.