عمارت سیاه (پارت 30)

ا/ت:اون اذیتم میکنه (بغض)

نامجون:منظورت چیه حتما شوخیت گرفته دیگه تهیونگ ازارش به یه مورچه هم نمیرسه من گفتم حتما بینتون دعوایی شده

ا/ت : من حقیقت و میگم اون یه روانی من اصلا دوستش ندارمم (داد)

نامجون: ا/ت لطفا بس کن حوصله شنیدن چرت و پرت ندارم من دارم میرم پایین خواستی بیا

نامجون

حرفای ا/ت یکم ذهنم و در گیر کرده بود میترسم واقعا تهیونگ دیونه شده باشه
رفتم پایین و رو کاناپه نشستم وای واقعا نمیدونم باید چیکار کنم


ا/ت
خو باور نکن اصلا به درک به من چه من که بالاخره از این جهنم میرم رفتم تو اتاق خودمون بغضم گرفته بود
رفتم سمت حموم لباسامو در اوردم رفتم داخل اب و باز کردم تا وان پر شه نشستم تو وان برخورد اب به بدنم باعث میشد حس خوبی بهم دست بده و خستگیم برطرف بشه
خودمو شستم و امدم بیرون خودمو خشک کردم رفتم سمت کمدم یه لباس پوشیدم که تا زانو هام بود و شلوار نپوشیدم
رفتم سمت تخت و دراز کشیدم چقدر زندگی تو اینجا حوصله سر بره

تهیونگ

یکمی با پدرم و نامجون در باره کارامون حرف زدیم باید میرفتم پیش ا/ت که بریم بیرون
امدم سمت اتاق و در و باز کردم و رفتم داخل
ا/ت خواب بود
خوب تا بیدار بشه من اماده میشم که بریم


بالاخره درست شده و تونستم پارت بزارمم 💛