💜❤پیش به سوی آینده پارت ۳💜❤

بابا: دقیقا به خاطر اینکه باهم صمیمی هستینو ممکنه کاری کنین بالاخرع پدر و مادر نباشه شما ها معلوم نیست چی کار میکنین و ات: باشه باشه. نمیخواد ادامه بدین خوب بریم فرودگاه داداشم: بریم نخیر برین ات: منم میام ها مامان : ات بابات گفت دیگه راننده پشت در منتظرتع ات: بغض شدیدی تو گلوم ترکید و شروع کردم گریه کردن و خداحافظی کردن و به قرنی تموم شد
رسیدیم خونه دوست بابام
سلام خوش آمدین ات: ممنون فقط یک سوال داشتم ایشون اسم شون چیه؟ خدمت کار : ایشون تو دنیا معروفن با دوستاشون چه طور نمیشناسین ات: میگی یا برم به پرسم خدمت کار: جئون جانگ کوک ات: چیییییییییییییییییییییی(بچه ها ات اکسوال هست میخواییم یکم کوکی رو حرص بدیم🤣 ) کوکی : سلام من جانگ کوک هستم میتونی من و کوکی صدا کنی ات: من هرچی بخوام صدا میکنم کوکی : جز کوکی کوک جانگ کوک صدام کنی منم یک اسم بد صدات میکنم😏 راستی اسمت چیه؟ ات: کیم ات اقای کله پوک کوکی : چه اسم قشنگی مغز فندقی🤣 ات: هوی به من نگو فندق کوکی : مگع من بهت گفتم اسمم و بجز اونایی که گفتم صدا نکن گوش دادی😡😡 ات : خفه میشی یا خفت کنم جانگ کوک: به خوایم نمیتونی
خلاصه به زور خدمت کارا مارو ا زهم جدا کردن و هر کدوم رفتیم تو اتاق و درم بستیم و هردو زنگزدیم به بابا هامون ات: بابا من نمیتونم با ۱ سال با این کنار بیام کوکی : بابا این دختر نیست که حیوونه حیوون زبون ادم حاایش نیست
اینم پارت ۳ اومیدوارم خوشتون اومده باشه💜❤