😍🥲😭😍🥲😭😍🥲😭😍🥲😭
😍🥲😭😍🥲😭😍🥲😭😍🥲😭
🌹شهیدی که به #شهید_ابوالفضلی معروف است🌹
«حامد جانباز شده... اسیر شده... شهید شده... چون قابل شناسایی نیست شما را میبرند سوریه.»
خبر ماجرا اینطوری به خانواده حامد رسید؛همینقدر متفاوت... همینقدر سردرگم...
همین شد که از همان ابتدا ته دلشان لرزید. حرف و حدیثها درباره حامد زیاد بود، تا اینکه به آنها اطلاع دادند برای رسیدگی به وضعیت حامد، باید به سوریه بروند و این شد اولین دیدار پدر و پسر بعد از حمله تکفیریها به او:
«وقتی به من گفتند: که باید خودت به سوریه بروی، فهمیدم که وضع حامد خیلی حاد است، حس پدریام میگفت که شرایط خوبی ندارد اما جزئیاتش را نمیدانستم.»
جعفر جوانی، وقتی به سوریه رسید، بالای پلکان هواپیما ایستاد و از همان جا به چهار طرف چرخید و به حضرت زینب(س) سلام کرد وگفت: «من نمیدانم حرم مطهرت کدام سمت است، اما خانم این را شنیدم که در آخرین وداع اباعبدالله شما خیلی بیتابی میکردید، حضرت اباعبدالله دستش را گذاشت روی سینه شما و شما آرام گرفتید، شما را به مادرتان قسم میدهم که این آرامش را به قلب من هم برسانید چون من هم می خواهم بروم بالای سر پسر مجروحم...»
پدر حامد این را گفت و رفت بیمارستان و رسید بالای سر حامد؛ دید که حامد چشمهایش را، دستهایش را همانجا در لاذقیه جا گذاشته... دید تن پسرش پر از ترکش است. بعد از آن هرکسی از ایران زنگ میزد و از من میپرسید: وضعیت حامد چطور است؟ میگفتم: « برو مقتل حضرت ابوالفضل(ع) را بخوان.»
جانبازی حامد اما یک خاطره قدیمی را در ذهن پدر زنده کرد، یاد روزهایی افتاد که حامد میگفت: «دوست دارم مثل حضرت عباس(ع) از خواهرش دفاع کنم.»
حالا حامد هم، دستهایش را داده بود، تا بال دربیاورد و بپرد سمت آسمان...
همان دستهایی که قطع شدنشان او را در سوریه و بین غیرایرانیها معروف کرده بود به شهید ابوالفضلی:
«آنجا مدافعان حرم اسم مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستانهای سوریه دنبالش میگشتیم و میگفتیم حامد جوانی، کسی او را نمیشناخت اما میگفتند: یک ایرانی داریم که مثل حضرت ابوالفضل (ع) شهید شده...»
#شهیدمدافعحرم_حامد_جوانی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹❤التماس شفاعت
🌹شهیدی که به #شهید_ابوالفضلی معروف است🌹
«حامد جانباز شده... اسیر شده... شهید شده... چون قابل شناسایی نیست شما را میبرند سوریه.»
خبر ماجرا اینطوری به خانواده حامد رسید؛همینقدر متفاوت... همینقدر سردرگم...
همین شد که از همان ابتدا ته دلشان لرزید. حرف و حدیثها درباره حامد زیاد بود، تا اینکه به آنها اطلاع دادند برای رسیدگی به وضعیت حامد، باید به سوریه بروند و این شد اولین دیدار پدر و پسر بعد از حمله تکفیریها به او:
«وقتی به من گفتند: که باید خودت به سوریه بروی، فهمیدم که وضع حامد خیلی حاد است، حس پدریام میگفت که شرایط خوبی ندارد اما جزئیاتش را نمیدانستم.»
جعفر جوانی، وقتی به سوریه رسید، بالای پلکان هواپیما ایستاد و از همان جا به چهار طرف چرخید و به حضرت زینب(س) سلام کرد وگفت: «من نمیدانم حرم مطهرت کدام سمت است، اما خانم این را شنیدم که در آخرین وداع اباعبدالله شما خیلی بیتابی میکردید، حضرت اباعبدالله دستش را گذاشت روی سینه شما و شما آرام گرفتید، شما را به مادرتان قسم میدهم که این آرامش را به قلب من هم برسانید چون من هم می خواهم بروم بالای سر پسر مجروحم...»
پدر حامد این را گفت و رفت بیمارستان و رسید بالای سر حامد؛ دید که حامد چشمهایش را، دستهایش را همانجا در لاذقیه جا گذاشته... دید تن پسرش پر از ترکش است. بعد از آن هرکسی از ایران زنگ میزد و از من میپرسید: وضعیت حامد چطور است؟ میگفتم: « برو مقتل حضرت ابوالفضل(ع) را بخوان.»
جانبازی حامد اما یک خاطره قدیمی را در ذهن پدر زنده کرد، یاد روزهایی افتاد که حامد میگفت: «دوست دارم مثل حضرت عباس(ع) از خواهرش دفاع کنم.»
حالا حامد هم، دستهایش را داده بود، تا بال دربیاورد و بپرد سمت آسمان...
همان دستهایی که قطع شدنشان او را در سوریه و بین غیرایرانیها معروف کرده بود به شهید ابوالفضلی:
«آنجا مدافعان حرم اسم مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستانهای سوریه دنبالش میگشتیم و میگفتیم حامد جوانی، کسی او را نمیشناخت اما میگفتند: یک ایرانی داریم که مثل حضرت ابوالفضل (ع) شهید شده...»
#شهیدمدافعحرم_حامد_جوانی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹❤التماس شفاعت
۷۶۶
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.