عشق یا نفرت (پارت ۳۸)
من : اونش و دیگه خودتون باید بفهمید
و بعدش غیب شدم
آنیسا : خب حالا چیکار کنیم؟
آنیا درحالی که الماس و انداخته بود زمین و داشت لگدش میکرد گفت : نـا.. بو.. دشـ... کـ.. نیم!
*نقطه ها نشونه مکس کردن برای لگد کردن الماسه
دامیان : بسه دیگه ولش کن اونطوری نابود نمیشه
بعدش آنیا رو کشید عقب و خودش الماس و برداشت
آنیسا : ی فکری دارم..
*یکم بعد
دامیان : کاچی وعض هیچی ولی یکم خطرناکه
آنیا : بد نیس.. خوبه
بکی : عالیه!
لوید و یور : خوبه..
آنیسا : پس من میرم، بهتون علامت دادم بیاید
*موقعیت : بالا کوه
آنیسا : یخ کردم .. پرتابش کن ^علامت داد
آنیا الماسو پرت کرد به سمت آنیسا ، اون هم گرفتش پرید پایین
آنیسا : هههههههه، چه حاللیییی میدهههه عاشق سقوط کردنمممم
ولی یادش افتاد اگه بیوفته زمین میمیره پس الماسو محکم به سمت زمین پرت کرد و تونست خودشو تلپورت بده پیش آنیا ^تا حالا از قدرت تلپورتش استفاده نکرده بود
و بعدش الماس به زمین برخورد کرد و ی صدای انفجار مانند اومد و کلی خاک رفت هوا
آنیسا : خوبه.. حالا باید برم اونجا ببینم نابود شده یا نه
آنیسا ی پله نامرئی تو هوا درست کردو آروم رفت تا اونجا
و دید که الماس
.
.
.
.
.
.
.
و دید که الماس هنوز سالمه و حتی ی خراش هم بر نداشته
آنیسا : ااایییییییییی خدااااااااااااااا
چیزی که بقیه فکر کردن : آنیسا سقوط کردو مرد
ی بنده خدایی : سروران عزیزی که برای خاکسپاری ایشان تشریف اوردند ...
که یهو آنیسا تلپورت کرد پیش آنیا
آنیا : تو زنده ای!
آنیسا : اره ولی این الماسه هم هنوز سالمه..
دامیان : بدش من
آنیسا الماس و داد به دامیان
دامیان الماسو شروع کرد محکم کوبیدن به اینور اونور : ناااابوددددددشوووووو للعنتیییییییی
*بعد پنج دقیقه
دامیان : فایده نداره، دستای من بیشتر از این خراش برداشت
آنیا افتاد زمین : کارمون دیگه تمومه
تقریبا ظهر شده بود ^حدودای ساعت ۲
و بلاخره اونا رسیدن
آنیا : این که دیگه مسافرت نیست ..
لوید : این ی ماموریته ...
یور : برای نابود کردن این الماس ..
آنیسا : ادامه شو که فوشه خودم تو ذهنم میگم
آنیا : با سانسور بگو من نمیخوام بشنوم
بکی : بسهههههه
باند شروع کرد به پارس کردن
دامیان : اینا که اونجان احیانا همون دو نفری که تو آینده دیدی نیستن آنیا؟ مشخصات شون شبیه همونیه که گفتی
.
.
.
.
.
--------------
خب بچه ها واقعا خسته شدم و سعی کردم تو خماری تموم شه
تا شب بای..
اونطوری به قولم عمل کردم مگه نه؟
شب میشه سومین پارت..
و بعدش غیب شدم
آنیسا : خب حالا چیکار کنیم؟
آنیا درحالی که الماس و انداخته بود زمین و داشت لگدش میکرد گفت : نـا.. بو.. دشـ... کـ.. نیم!
*نقطه ها نشونه مکس کردن برای لگد کردن الماسه
دامیان : بسه دیگه ولش کن اونطوری نابود نمیشه
بعدش آنیا رو کشید عقب و خودش الماس و برداشت
آنیسا : ی فکری دارم..
*یکم بعد
دامیان : کاچی وعض هیچی ولی یکم خطرناکه
آنیا : بد نیس.. خوبه
بکی : عالیه!
لوید و یور : خوبه..
آنیسا : پس من میرم، بهتون علامت دادم بیاید
*موقعیت : بالا کوه
آنیسا : یخ کردم .. پرتابش کن ^علامت داد
آنیا الماسو پرت کرد به سمت آنیسا ، اون هم گرفتش پرید پایین
آنیسا : هههههههه، چه حاللیییی میدهههه عاشق سقوط کردنمممم
ولی یادش افتاد اگه بیوفته زمین میمیره پس الماسو محکم به سمت زمین پرت کرد و تونست خودشو تلپورت بده پیش آنیا ^تا حالا از قدرت تلپورتش استفاده نکرده بود
و بعدش الماس به زمین برخورد کرد و ی صدای انفجار مانند اومد و کلی خاک رفت هوا
آنیسا : خوبه.. حالا باید برم اونجا ببینم نابود شده یا نه
آنیسا ی پله نامرئی تو هوا درست کردو آروم رفت تا اونجا
و دید که الماس
.
.
.
.
.
.
.
و دید که الماس هنوز سالمه و حتی ی خراش هم بر نداشته
آنیسا : ااایییییییییی خدااااااااااااااا
چیزی که بقیه فکر کردن : آنیسا سقوط کردو مرد
ی بنده خدایی : سروران عزیزی که برای خاکسپاری ایشان تشریف اوردند ...
که یهو آنیسا تلپورت کرد پیش آنیا
آنیا : تو زنده ای!
آنیسا : اره ولی این الماسه هم هنوز سالمه..
دامیان : بدش من
آنیسا الماس و داد به دامیان
دامیان الماسو شروع کرد محکم کوبیدن به اینور اونور : ناااابوددددددشوووووو للعنتیییییییی
*بعد پنج دقیقه
دامیان : فایده نداره، دستای من بیشتر از این خراش برداشت
آنیا افتاد زمین : کارمون دیگه تمومه
تقریبا ظهر شده بود ^حدودای ساعت ۲
و بلاخره اونا رسیدن
آنیا : این که دیگه مسافرت نیست ..
لوید : این ی ماموریته ...
یور : برای نابود کردن این الماس ..
آنیسا : ادامه شو که فوشه خودم تو ذهنم میگم
آنیا : با سانسور بگو من نمیخوام بشنوم
بکی : بسهههههه
باند شروع کرد به پارس کردن
دامیان : اینا که اونجان احیانا همون دو نفری که تو آینده دیدی نیستن آنیا؟ مشخصات شون شبیه همونیه که گفتی
.
.
.
.
.
--------------
خب بچه ها واقعا خسته شدم و سعی کردم تو خماری تموم شه
تا شب بای..
اونطوری به قولم عمل کردم مگه نه؟
شب میشه سومین پارت..
- ۶.۳k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط