part24🧟💀
سوا
در حقیقت..حاضرم بمیریم ولی با اون لاشخورا نباشم
کوک : سوا..انگار خیلی ترسیدی..
دستشو جلو چشمام گرف
کوک : بیا بریم
سونبه هم..تنها کسیه که هیچجوره به اینجا تعلق نداره
دستمو گرفت رفتیم یه اتاق امن...
نشستم رو زمین
سوا : یعنی میگی همشون مردن
کوک : نمیدونم...مگر اینکه ادم خیلی خرشانس باشه
سوا : سونبه...تو خبر داشتی که قراره همچین اتفاقی بیوفته ؟
کوک : این چرت و پرتا چیه داری میگی؟
سوا : تو گفتی...یادت رفت؟..گفتی قراره همشون بمیرن
کوک : اونو همینجوری گفتم...فقد بهشون نمیومد مال نجات پیدا کردن باشن
سوا : پس اون حرفت چی؟بهم گفتی باید به هر قیمتی که شده زنده بمونم...حتی اگه بقیه هم بمیرن..موندم منظورت از اون حرف چی بود"ناراحت"
کوک : منظورم همونی بود که شنیدی...تو که اصلا از من بدت میاد...هر چی هم بهت میگم باور نمیکنی
سوا : بهم بگو منظورت از اون حرف چی بود!"داد"
کوک : اگه بهت بگم، شاید ولم کنی بری
سوا : نمیکنم...هیچوقت نمیکنم...همون طور که گفتی من خنگم و هیچی نمیفهمم پس برام توضیح بده من هیچوقت ازت بدم نیومد اتفاقا این تویی که ازم بدت میاد..از همون اول هم اینطور بود...من نفرت رو تو چشمات میدیدم...هر چقد خنگ باشم اینو دیگه میفهمم...هق..
کوک :"شوکه"
سوا :"بغض" اخه من از هیچی خبر ندارم...نمیدونم چی داره تو دنیا میگذره..تو هم همش حرفای عجیب غریب میزنی...یا از دستم عصبی میشی...هق..باور کن دارم دیوونه میشم "گریه"
دستشو گذاش رو گونم و با شصتش اشکامو پاک کردم
کوک : ببخشید..
سوا : تازه بعد از اینکه این همه زحمت کشیدیم خوراکی بردیم و نزدیک بود زامبی بهت حمله کنه...همشو ازمون بردن..
اشکامو پاک کردم ....
سوا : میدونم خیلی خنده داره ولی حتی تو همچین وضعیت نمیتونم یه ثانیه از فکر غذا بیرون بیام
کوک : اصلا هم خنده دار نیس
یه چیزی شبیه به یه پلاستیک پاکت کیکی چیزی رو گزاشت رو سرم
کوک : وقتی اونجوری با ملاقه به زامبی حمله کردی اون خنده دار بود
سوا : هوم؟..
برداشتمش
سوا : این...بسته موچیه؟..ا..از کجا اوردیش؟
کوک : تو راه برداشتمش..
سوا : تو راه از کجا؟
کوک : قبل از اینکه سوار اسانسور بشیم..دیدمش بفکرت افتادم...چون خیلی موچی دوست داری
سوا :"لبخند" منم میخواستم یه چیزی بهت بدم
از جیب شلوارم دوتا شیر موز در اوردم
سوا : یادمه به جونسوک گفته بودی شیر موز یادت نره...گفتم شاید دوست داشته باشی یا چیزی..از تو اشپز خونه برداشتم..در هر صورت دوتاش برا توعه
کوک :"جا خوردن"
ازم گرفت
سوا : ولی سونبه...تو از کجا میدونستی من موچی دوست دارم؟یادم نمیاد بهت گفته باشم
همه بعد از دیدن این پارت....
_ما هنوز نفهمیدیم سوا کیه کوک میشه
_کوک از کجا میدونست سوا موچی دوست داره ؟
در حقیقت..حاضرم بمیریم ولی با اون لاشخورا نباشم
کوک : سوا..انگار خیلی ترسیدی..
دستشو جلو چشمام گرف
کوک : بیا بریم
سونبه هم..تنها کسیه که هیچجوره به اینجا تعلق نداره
دستمو گرفت رفتیم یه اتاق امن...
نشستم رو زمین
سوا : یعنی میگی همشون مردن
کوک : نمیدونم...مگر اینکه ادم خیلی خرشانس باشه
سوا : سونبه...تو خبر داشتی که قراره همچین اتفاقی بیوفته ؟
کوک : این چرت و پرتا چیه داری میگی؟
سوا : تو گفتی...یادت رفت؟..گفتی قراره همشون بمیرن
کوک : اونو همینجوری گفتم...فقد بهشون نمیومد مال نجات پیدا کردن باشن
سوا : پس اون حرفت چی؟بهم گفتی باید به هر قیمتی که شده زنده بمونم...حتی اگه بقیه هم بمیرن..موندم منظورت از اون حرف چی بود"ناراحت"
کوک : منظورم همونی بود که شنیدی...تو که اصلا از من بدت میاد...هر چی هم بهت میگم باور نمیکنی
سوا : بهم بگو منظورت از اون حرف چی بود!"داد"
کوک : اگه بهت بگم، شاید ولم کنی بری
سوا : نمیکنم...هیچوقت نمیکنم...همون طور که گفتی من خنگم و هیچی نمیفهمم پس برام توضیح بده من هیچوقت ازت بدم نیومد اتفاقا این تویی که ازم بدت میاد..از همون اول هم اینطور بود...من نفرت رو تو چشمات میدیدم...هر چقد خنگ باشم اینو دیگه میفهمم...هق..
کوک :"شوکه"
سوا :"بغض" اخه من از هیچی خبر ندارم...نمیدونم چی داره تو دنیا میگذره..تو هم همش حرفای عجیب غریب میزنی...یا از دستم عصبی میشی...هق..باور کن دارم دیوونه میشم "گریه"
دستشو گذاش رو گونم و با شصتش اشکامو پاک کردم
کوک : ببخشید..
سوا : تازه بعد از اینکه این همه زحمت کشیدیم خوراکی بردیم و نزدیک بود زامبی بهت حمله کنه...همشو ازمون بردن..
اشکامو پاک کردم ....
سوا : میدونم خیلی خنده داره ولی حتی تو همچین وضعیت نمیتونم یه ثانیه از فکر غذا بیرون بیام
کوک : اصلا هم خنده دار نیس
یه چیزی شبیه به یه پلاستیک پاکت کیکی چیزی رو گزاشت رو سرم
کوک : وقتی اونجوری با ملاقه به زامبی حمله کردی اون خنده دار بود
سوا : هوم؟..
برداشتمش
سوا : این...بسته موچیه؟..ا..از کجا اوردیش؟
کوک : تو راه برداشتمش..
سوا : تو راه از کجا؟
کوک : قبل از اینکه سوار اسانسور بشیم..دیدمش بفکرت افتادم...چون خیلی موچی دوست داری
سوا :"لبخند" منم میخواستم یه چیزی بهت بدم
از جیب شلوارم دوتا شیر موز در اوردم
سوا : یادمه به جونسوک گفته بودی شیر موز یادت نره...گفتم شاید دوست داشته باشی یا چیزی..از تو اشپز خونه برداشتم..در هر صورت دوتاش برا توعه
کوک :"جا خوردن"
ازم گرفت
سوا : ولی سونبه...تو از کجا میدونستی من موچی دوست دارم؟یادم نمیاد بهت گفته باشم
همه بعد از دیدن این پارت....
_ما هنوز نفهمیدیم سوا کیه کوک میشه
_کوک از کجا میدونست سوا موچی دوست داره ؟
۹۳.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.