my dumb cousin cousin " pt ⁸ "
پسرعموی خنگ من🐛🔫
پارت هشتم..
"وقت شام شده بود..
منم یه لباس نسبتا باز پوشیدم و پیش کوک نشستم؛
..............
جونگکوک میخواست آبشو(دقت بفرمایین..لیوان آب💀📿) بخوره که بدون اینکه بفهمه قاشقشو انداختم زمین تا حواسشو پرت کنم حیحی..وقتی خم شد تا قاشقشو برداره سریع وارد عمل شدم و بدون این ک کسی متوجه بشه پودر تحـ..ریک کننده رو ریختم تو لیوان آبش..یاح یاح لذت ببرید آقای جئون..(میگم ک ا.ت خیلی خنگه)🗿🚬
وقتی قاشقشو گزاشت روی میز لیوانش و برداشت و تو صدم ثانیه آبشو خورد":
نوش جون(زیر لب)
..........................
کوک:"لعنتی..چرا انقدر عرق میکردم..همش گرمم میشد..با اینکه اصلا اینجا گرم نیست..
تو این آب لعنتی چیزی ریخته بودن یعنی..یا شایدم تو این غذای کوفتی..
هر دم به دقیقه با دستمال صورتم و پاک میکردم"
م.ک:پسرم چیزی شده..انگار گرمته؟
کوک:چی..ها نع خیلیم هوا خوبه ...
چیزه خب نوش جون همتون من دیگه سیر شدم میرم تو اتاقم
ا.ت:ولی تو که چیزی نخوردی..؟
کوک:گفتم که سیر شدم..من رفتم
"کوک رفت اتاقش،الان فرصت خوبی بود یاح یاح":
خب منم سیر شدم...نوش جون همتون با اجازتون منم رفتم"رفت"
م.ت:این دوتا چشون شد یکدفعه؟
م.ک:فکر کنم میخوان زودتر وارد عملایت بشن(خنده)
"که همه شروع به خندیدن کردن"
•پیام غیربازرگانی•
آیا خسته نیستید؟..خب خسته باشید.
__________________________________________
..هنوزم حرف خاصی ندارم....
__________________________________________
پارت هشتم..
"وقت شام شده بود..
منم یه لباس نسبتا باز پوشیدم و پیش کوک نشستم؛
..............
جونگکوک میخواست آبشو(دقت بفرمایین..لیوان آب💀📿) بخوره که بدون اینکه بفهمه قاشقشو انداختم زمین تا حواسشو پرت کنم حیحی..وقتی خم شد تا قاشقشو برداره سریع وارد عمل شدم و بدون این ک کسی متوجه بشه پودر تحـ..ریک کننده رو ریختم تو لیوان آبش..یاح یاح لذت ببرید آقای جئون..(میگم ک ا.ت خیلی خنگه)🗿🚬
وقتی قاشقشو گزاشت روی میز لیوانش و برداشت و تو صدم ثانیه آبشو خورد":
نوش جون(زیر لب)
..........................
کوک:"لعنتی..چرا انقدر عرق میکردم..همش گرمم میشد..با اینکه اصلا اینجا گرم نیست..
تو این آب لعنتی چیزی ریخته بودن یعنی..یا شایدم تو این غذای کوفتی..
هر دم به دقیقه با دستمال صورتم و پاک میکردم"
م.ک:پسرم چیزی شده..انگار گرمته؟
کوک:چی..ها نع خیلیم هوا خوبه ...
چیزه خب نوش جون همتون من دیگه سیر شدم میرم تو اتاقم
ا.ت:ولی تو که چیزی نخوردی..؟
کوک:گفتم که سیر شدم..من رفتم
"کوک رفت اتاقش،الان فرصت خوبی بود یاح یاح":
خب منم سیر شدم...نوش جون همتون با اجازتون منم رفتم"رفت"
م.ت:این دوتا چشون شد یکدفعه؟
م.ک:فکر کنم میخوان زودتر وارد عملایت بشن(خنده)
"که همه شروع به خندیدن کردن"
•پیام غیربازرگانی•
آیا خسته نیستید؟..خب خسته باشید.
__________________________________________
..هنوزم حرف خاصی ندارم....
__________________________________________
۲۲.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.