فیک: black fate
فیک: black fate
پارت 21
(فردا ظهر)
ویو انیش~~~~
داشتیم اتاقش رو اماده میکردیم و ای انم رفته بود دنبالش
مامانا داشتن نهار و اماده میکردن
و منم میز و میچیدم
=همه تو اوج کار بودن که صدای در اومد....
همه نگاهاشون به در بود....
جویا: لینو...
=وارد سالن سپس هال شد...با دیدن دختر رو به روش خنده ای کرد
لینو: سلام به همگی
=دختر به سمتش رفت و بغلش کرد
انیش:..خوش اومدی...اوپا...حالت خوبه...
=نگاهی به دختر کرد
لینو: اره خوبم....
جویا:...پسرم برو....بشین خودتو اذیت نکن
=سری به معنای تاسف تکون داد نگاهشو به مادرش داد
شمرده شمرده به معنای تایید حرفای خودش
لینو:اومااا....حا...لم...خو...به...لطفا..مث مریضا باهامدرفتار نکنید
جویا:باشه...
=به اشپز خونه برگشت
همه مشغول بودن...در همین حین باباها وارد...شون نگاهشونو به لینو دادن و کنارش روی مبل توی هال نشستن
یوری:...حالت خوبه...پسر
لینو:...ممنونم....عالیم...
سوهو:..لینو...خیلی قویه...افرین پسر
=پسر یرشو به معنای تفهیم حرفای مرد تکون داد
دونگی:....بیایید...نهار حاضره...
=همه رو میز نشستن سکوت عمیقی بین...اعضای خانواده بود که....
سوهو: سه روز دیگه تولد انیشه...و جشن فارغ تحصیلیش هم هست
=دختر که سرشو به معنای تعجب بلند کرد و بعد قضیه رو فهمید
انیش:...خب...
سوهو:...یادتون رفته بود
مینا:...هیچ کس یادش نرفته بود...
لینو:..یادم..تازه میخواستم در موردش صحبت کنیم
انیش:....در مورد...چی....
لینو: میخواستیم یهدجشن بزرگ بگیریم
=نگاهشو به بشقاب داد
انیش:...ممنونم...ولی لازم نیس
اونهی:...هی...انیش...میخوای از این روز بگذری...تازه مهمونم دعوت کردیم تالار...و همه چیزم اماده کردیم
انیش:...بی خبر من....
یوری: انیش چرا...عصبی شد...یادت نمیاد...که چقدر ذوق داشتی فارغ تحصیل بشی...تو تازه ۲ سال زودترم شدی
انیش:...نمیدونم
اونهی:میدونم در مورد چی فک میکنی فراموشش کن این روز توئه
انیش:...باشه...
ای ان: همه چی اماده اس این مونده بری و لباسات رو بخری...
انیش:..باشه....فردا خودم میرم
مینا: تنها...؟!
=نگاه بی حسش رو مادرش داد و
انیش:...اره...تنها...با سان میرم....
ای ان: اما...انیش...
انیش:...لطفا....
سوهو:....باشه....خودت تنها برو....
یوری: دختر بزرگ شده انقدر سر به سرش نزارید
=دختر از جاش بلند شد صندلی رو جای خودش گذاشت
انیش:...ممنونم...نوش جونتون...
=به سمت اتاقش رفت و در و بست
لینو:...چرا انقدر...سر به سرش میذارید هنوز بابت من ناراحته
دونگی: اون بزرگ شده عقلش ده برابر سنشه....ولش کنید
اونهی: موافقم....
=همه از سر میز بلند شدن بعد کارا همه دور هم جمع شد
پسر که خسته بود سمت اتاق خودش رفت
بابا ها و ای ان هم رفت کمپانی...
=دختر تو اتاقش با گوشی ور میرفت کنارش گذاشت و
به پنجره ی رو به روش خیره بود چشاش سنیگن شد و به
خواب عمیقی رفت...
ادامه دارد.
پارت جدید
پارت 21
(فردا ظهر)
ویو انیش~~~~
داشتیم اتاقش رو اماده میکردیم و ای انم رفته بود دنبالش
مامانا داشتن نهار و اماده میکردن
و منم میز و میچیدم
=همه تو اوج کار بودن که صدای در اومد....
همه نگاهاشون به در بود....
جویا: لینو...
=وارد سالن سپس هال شد...با دیدن دختر رو به روش خنده ای کرد
لینو: سلام به همگی
=دختر به سمتش رفت و بغلش کرد
انیش:..خوش اومدی...اوپا...حالت خوبه...
=نگاهی به دختر کرد
لینو: اره خوبم....
جویا:...پسرم برو....بشین خودتو اذیت نکن
=سری به معنای تاسف تکون داد نگاهشو به مادرش داد
شمرده شمرده به معنای تایید حرفای خودش
لینو:اومااا....حا...لم...خو...به...لطفا..مث مریضا باهامدرفتار نکنید
جویا:باشه...
=به اشپز خونه برگشت
همه مشغول بودن...در همین حین باباها وارد...شون نگاهشونو به لینو دادن و کنارش روی مبل توی هال نشستن
یوری:...حالت خوبه...پسر
لینو:...ممنونم....عالیم...
سوهو:..لینو...خیلی قویه...افرین پسر
=پسر یرشو به معنای تفهیم حرفای مرد تکون داد
دونگی:....بیایید...نهار حاضره...
=همه رو میز نشستن سکوت عمیقی بین...اعضای خانواده بود که....
سوهو: سه روز دیگه تولد انیشه...و جشن فارغ تحصیلیش هم هست
=دختر که سرشو به معنای تعجب بلند کرد و بعد قضیه رو فهمید
انیش:...خب...
سوهو:...یادتون رفته بود
مینا:...هیچ کس یادش نرفته بود...
لینو:..یادم..تازه میخواستم در موردش صحبت کنیم
انیش:....در مورد...چی....
لینو: میخواستیم یهدجشن بزرگ بگیریم
=نگاهشو به بشقاب داد
انیش:...ممنونم...ولی لازم نیس
اونهی:...هی...انیش...میخوای از این روز بگذری...تازه مهمونم دعوت کردیم تالار...و همه چیزم اماده کردیم
انیش:...بی خبر من....
یوری: انیش چرا...عصبی شد...یادت نمیاد...که چقدر ذوق داشتی فارغ تحصیل بشی...تو تازه ۲ سال زودترم شدی
انیش:...نمیدونم
اونهی:میدونم در مورد چی فک میکنی فراموشش کن این روز توئه
انیش:...باشه...
ای ان: همه چی اماده اس این مونده بری و لباسات رو بخری...
انیش:..باشه....فردا خودم میرم
مینا: تنها...؟!
=نگاه بی حسش رو مادرش داد و
انیش:...اره...تنها...با سان میرم....
ای ان: اما...انیش...
انیش:...لطفا....
سوهو:....باشه....خودت تنها برو....
یوری: دختر بزرگ شده انقدر سر به سرش نزارید
=دختر از جاش بلند شد صندلی رو جای خودش گذاشت
انیش:...ممنونم...نوش جونتون...
=به سمت اتاقش رفت و در و بست
لینو:...چرا انقدر...سر به سرش میذارید هنوز بابت من ناراحته
دونگی: اون بزرگ شده عقلش ده برابر سنشه....ولش کنید
اونهی: موافقم....
=همه از سر میز بلند شدن بعد کارا همه دور هم جمع شد
پسر که خسته بود سمت اتاق خودش رفت
بابا ها و ای ان هم رفت کمپانی...
=دختر تو اتاقش با گوشی ور میرفت کنارش گذاشت و
به پنجره ی رو به روش خیره بود چشاش سنیگن شد و به
خواب عمیقی رفت...
ادامه دارد.
پارت جدید
۱.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.