فیک تقاص پارت ۹
تهیونگ گفت ا/ت ... کیم ا/ت البته فامیلی اصلیش چویه ولی فامیلی نامادریش رو گذاشتن روش میگن کیم
با خنده و شوخی گفتم اگه خارجی نبود می گفتم خواهرته
تهیونگ گفت اسکل ... اون دختر چوی بزرگه اونوقت من از یه خانواده ی فقیر چه شباهتی بهش دارم حتی شوخیش هم نکن چون اصلا با اون چوی بزرگ اوکی نیستم
گفتم هیچکس اوکی نیست ولی فقط قدرت دارن اگه بقیه باند ها بفهمن که من دارم با دختر اون ازدواج میکنم دیگه جرئت نمیکنن هیچ کاری بکنن
تهیونگ گفت ولی در عوض همه با چوی بزرگ مشکل دارن
گفتم چون ازش میترسن
تهیونگ گفت اینم حرفیه از اونجایی که تا حالا خود واقعی شونو نشون ندادن بهانه ی خوبیه که بکشیم شون پیش خودمون و بوووووووم بکشیم شون
با طعنه گفتم اونی که میخواد اونا بمیرن هیونگ شیکه نه ما ... اونا واسه ما سود دارن
ا/ت ویو (پنج روز بعد)
تو این پنج روز کلا داخل اتاق زندانی بود یه زن مسن هر روز واسه م صبحونه ناهار و شام میاورد و میرفت کلا هیچکس باهام حرف نمیزد البنه حرف که نه انگار میترسیدن باهام حرف بزنن
تو این مدت هیونگ شیک هزار بار اومده بود و تهدیدم کرده بود و گفته بود : وقتی مامان بزرگ اومد باید تظاهر کنی که جونگ کوک و دوست داری و نباید از پدر و مادرت حرف بزنی حتی اگه ازت سوال پرسید بگو اونا هم مشغول کارای خودشون هستن باید حواست کاملا به رفتارات باشه خیلی حرف نزنی که باعث بشه چیزی رو لو بدی
امروز صبح یه لباس واسه م اورده بودن و گفته بودن شب وقتی مامان بزرگ اومد باید اونو بپوشم و برم پایین
یه لباس صورتی روشن بود که استین گیپور سه ربع داشت و یقه ش هفتی بود و دامنش هم کوتاه بود و تا وسط رون بود یه لباس ساده ولی شیک و عروسکی بود
ساعت تقریبا پنج بود گفته بودن تا ساعت ۶ باید اماده باشم و برم پایین واسه همین بلند شدم رفتم یه دوش یه ربعه گرفتم و اومدم بیروم موهای قهوه ای خیلی روشنم رو خشک کردم میخواستم که لباس بپوشم یهو در باز شد و دوتا زن جوون اومدن داخل
سوالی داشتن بهشون نگا میکردم
هر دوشون بهم تعظیم کردن یکی شون که بزرگ تر به نظر میرسید گفت سلام خانم
گفتم سلام
دختره ادامه داد و گفت واسه اماده کردن تون برای مهمونی اومدیم خانم بزرگ تا یه ساعت دیگه میرسم شما باید تا ۴۰ دقیقه دیگه اماده باشید
گفتم ولی خودم هم میتونستم این کارو بکنم
دختره با لبخند گفت قول میدم کارمونو خوب انجام بدیم لطفا بیاید روی صندلی میز ارایش تون بشینید تا کارمونو شروع کنیم
رفتم نشستم رو صندلی و اینا شروع کردن به اماده کردن من کارشون بیشتر از ۲۰ دقیقه طول نکشید یه ارایش نچرال و دخترونه بود
سایه ی صورتی محو رو با اجری کمرنگ روی پلکام زده بودن و یه خط چشم نازک کشیده بودن ارایش چشمام طوری بود ته چشمام درشت تر و کشیده تر نشون میداد
یه گونه هام یه کم رژ گونه زده بودن و از ترکیب رژ صورتی و قرمز واسه لبام استفاده کرده بودن کلا یه ارایش خیلی سبک و نچرال بود
واسه موهام هم کار خاصی نکردم فقط با اتو مو به موهام حالت داده بودن
دختره با ذوق گفت واااای خانم چقد خوشگلید قبل از ارایش خیلی خوشگل بودید الان مثل فرشته ها شدید
هیچ حسی نداشتم من الان احساس بدبختی دارم چرا باید به خاطر قیافه م ذوق زده بشم دختره سعی میکرد بهم انرژی و هیجان بده ولی من بدتر با قیافه ی ناراحتم میریدم به سر تا پاش اصلا رو مود خوبی نیودم اگه بیشتر ادامه میداد میزدم زیر گریه ولی خدا رو شکر رفتن
با خنده و شوخی گفتم اگه خارجی نبود می گفتم خواهرته
تهیونگ گفت اسکل ... اون دختر چوی بزرگه اونوقت من از یه خانواده ی فقیر چه شباهتی بهش دارم حتی شوخیش هم نکن چون اصلا با اون چوی بزرگ اوکی نیستم
گفتم هیچکس اوکی نیست ولی فقط قدرت دارن اگه بقیه باند ها بفهمن که من دارم با دختر اون ازدواج میکنم دیگه جرئت نمیکنن هیچ کاری بکنن
تهیونگ گفت ولی در عوض همه با چوی بزرگ مشکل دارن
گفتم چون ازش میترسن
تهیونگ گفت اینم حرفیه از اونجایی که تا حالا خود واقعی شونو نشون ندادن بهانه ی خوبیه که بکشیم شون پیش خودمون و بوووووووم بکشیم شون
با طعنه گفتم اونی که میخواد اونا بمیرن هیونگ شیکه نه ما ... اونا واسه ما سود دارن
ا/ت ویو (پنج روز بعد)
تو این پنج روز کلا داخل اتاق زندانی بود یه زن مسن هر روز واسه م صبحونه ناهار و شام میاورد و میرفت کلا هیچکس باهام حرف نمیزد البنه حرف که نه انگار میترسیدن باهام حرف بزنن
تو این مدت هیونگ شیک هزار بار اومده بود و تهدیدم کرده بود و گفته بود : وقتی مامان بزرگ اومد باید تظاهر کنی که جونگ کوک و دوست داری و نباید از پدر و مادرت حرف بزنی حتی اگه ازت سوال پرسید بگو اونا هم مشغول کارای خودشون هستن باید حواست کاملا به رفتارات باشه خیلی حرف نزنی که باعث بشه چیزی رو لو بدی
امروز صبح یه لباس واسه م اورده بودن و گفته بودن شب وقتی مامان بزرگ اومد باید اونو بپوشم و برم پایین
یه لباس صورتی روشن بود که استین گیپور سه ربع داشت و یقه ش هفتی بود و دامنش هم کوتاه بود و تا وسط رون بود یه لباس ساده ولی شیک و عروسکی بود
ساعت تقریبا پنج بود گفته بودن تا ساعت ۶ باید اماده باشم و برم پایین واسه همین بلند شدم رفتم یه دوش یه ربعه گرفتم و اومدم بیروم موهای قهوه ای خیلی روشنم رو خشک کردم میخواستم که لباس بپوشم یهو در باز شد و دوتا زن جوون اومدن داخل
سوالی داشتن بهشون نگا میکردم
هر دوشون بهم تعظیم کردن یکی شون که بزرگ تر به نظر میرسید گفت سلام خانم
گفتم سلام
دختره ادامه داد و گفت واسه اماده کردن تون برای مهمونی اومدیم خانم بزرگ تا یه ساعت دیگه میرسم شما باید تا ۴۰ دقیقه دیگه اماده باشید
گفتم ولی خودم هم میتونستم این کارو بکنم
دختره با لبخند گفت قول میدم کارمونو خوب انجام بدیم لطفا بیاید روی صندلی میز ارایش تون بشینید تا کارمونو شروع کنیم
رفتم نشستم رو صندلی و اینا شروع کردن به اماده کردن من کارشون بیشتر از ۲۰ دقیقه طول نکشید یه ارایش نچرال و دخترونه بود
سایه ی صورتی محو رو با اجری کمرنگ روی پلکام زده بودن و یه خط چشم نازک کشیده بودن ارایش چشمام طوری بود ته چشمام درشت تر و کشیده تر نشون میداد
یه گونه هام یه کم رژ گونه زده بودن و از ترکیب رژ صورتی و قرمز واسه لبام استفاده کرده بودن کلا یه ارایش خیلی سبک و نچرال بود
واسه موهام هم کار خاصی نکردم فقط با اتو مو به موهام حالت داده بودن
دختره با ذوق گفت واااای خانم چقد خوشگلید قبل از ارایش خیلی خوشگل بودید الان مثل فرشته ها شدید
هیچ حسی نداشتم من الان احساس بدبختی دارم چرا باید به خاطر قیافه م ذوق زده بشم دختره سعی میکرد بهم انرژی و هیجان بده ولی من بدتر با قیافه ی ناراحتم میریدم به سر تا پاش اصلا رو مود خوبی نیودم اگه بیشتر ادامه میداد میزدم زیر گریه ولی خدا رو شکر رفتن
۵۲.۶k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.